منشی قلبمf2p7
اینم پارت بعد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
موهام هم گوجه ای بستم و از هتل بیرون زدیم مت هم ی تیشرت مشکی پوشیده بود با شلوار جذب جین خیلی جیگر شده بود
کاشکی میتونستم بپرم بغلش و بوسش کنم ولی حیف نمیشد،
به سمت رستوران رفتیم ی میز انتخاب کردیم و نشستم
رزیتا.میگم
مت.جانم
رزیتا.تو خواهر برادر نداری یا اصلا خانواده؟!
مت.تک فرزندم پدر و مادرم هر دو فوت کردن
رزیتا.متاسفم
مت.ممنونم
غذا ها را آوردن زیاد میل نداشتم نصف بشقاب را خوردم
بعد ناهار با مت به سمت هتل قدم میزدیم که مت دستمو کشید توی ی مغازه
بعد ی سبد برداشت چند تا بسته پاستیل و بعد ی عالمه کاکائو برداشت با این کارش چشمام شیش تا شده بود
از مغازه بیرون اومدیم هنوز تو شوک بودم هیچی نمیگفتم تو فکر بودم که دوباره وارد ی مغازه شدیم
مت ی عالمه کش و گیر موی گوگولی برداشته بود دیگه این بار نیشم تا بناگوشم باز بود
ولی خودمو کنترل کردم به اون طرف مغازه رفت دوتا لباس کراپ صورتی و بنفش برداشت با دوتا شلوار راحتی از مغاره بیرون زدیم لامصب هیچی نمیگفت
تا خود هتل وارد شدیم از خستگی خودمو رو تخت انداختم و چشمامو رو هم گذاشتم
""""
چشمامو باز کردم ساعت5عصر بود دیدم مت با دوتا ظرف پر از کاکائو و پاستیل رو تخت نشست
اگه نمیخوردم واقعا میزدم زیر گریه پس برداشتم و توی دهانم گذاشتم
رزیتا.این کارا برای چیه!
مت.خب اِممم دوست دارم زود تر حالت بهتر بشه دختر کوچولو
لپام سرخ شد با همون لباسا بودم بلند شدم و سمت چمدون لباسا و کش مو هارو توی چمدون کنار وسایلم گذاشته بود با خودم گفتم یکم منم براش دلبری کنم
پس لباسای که صبح برام خرید را پوشیدم مو هام هم باز گذاشتم و ی گیر به مو هام زدم خیی کیوت شده بودم (بابا نکشیمو خدای اعتماد به سقف)
منو که دید ماتش برده بود
......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~40تا کامنت
اینا کنار هم چه شیرین بشن