عشق اتشبن❤️🔥f2p10
آرین به دنیا اومده🫠🫠🩵
=======================================
ادرین.مرینتتتتتتتت
مرینت.جیییییییییییییییغ
ادرین.تو که هشت ماهه!!😰😲😳
مرینت.آدریییییییییننننننننننن
سریع مرینت را بغل کردم و به سمت ماشین بردم ساک بچه هم برداشتم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
گابریل.سلام پسرم جانم(پشت تلفن)
آدرین.بابا مرینت دردش گرفته دارم میبرمش بیمارستان بیاد اونجا
گابریل .ای خدااا باشه بابا نگران نباش
اینقدر تند میروندم که همهی چهار راه ها را رد کردم چراغ قرمز که تو اون وضع اصلا برام مهم نبود فقط مرینت را برسون بیمارستان
بعد 10مین به سختی بلاخره رسیدیم
ادرین.پرستار برآن کارد بیارید
لباس مرینت را عوض کردن واقعا داشت از حال میرفت منم لباس گرفتم و پیشش رفتم من که داخل رفتم تازه دکتر اومد
دکتر.دختر زور بزن.....زور بزن الان وقت خواب نیست
صدای گریه بچه اومد
به اشکم اجازه دادم بریزن و سر مرینت را بوسیدم مرینت بیهوش شده بود
مرینت را به بخش منتقل کردن از اتاق بیرون اومدم و لباسام را عوض کردم همه پشت در بودن مامان و بابا سابین و لوکا و جولیکا
دکتر از اتاق بیرون اومد
ادرین.دکتر حال خانومم چطوره
دکتر.خانم اگرست خوبن زایمان زود رس میتونه به دلیل کار سنگین باشه چون بهشون گفته بودم کارای سنگین نکنن و استراحت مطلق بچه هم چون وزنش خوبه میتونید ببریدش در کل همه چی به خیر گذشت
ادرین.واقعا ممنونم دکتر جان
برگشتم به اتاق مرینت و کنارش نشستم و موهاشو نوازش کردم
"""""""
از زبان مرینت.
با حس دست کسی روی سرم چشمامو باز کردم و ادرینو بالای سرم دیدم یهو به خودم اومدم گریه بچه ....درد....که زیر شکمم درد بدی احساس کردم که باعث شد چشمامو رو هم بستم
لوکا.ابجی خوبی!؟
ادرین.مرینت !
مرینت.خوبم نگران نباشید
گابریل.خداراشکر هم خودت و هم بچه سالمید
لبخندی زدم که همون موقع پرستار بای نوزاد وارد اتاق شد
پرستار.مامانی پسرت خیلی بی قراره لباستو بده بالا
خجالت میکشیدم جلو لوکا و گابریل لباسمو بالا بزنم ولی سرمو که بالا آوردم لوکا سرشو کرده بود تو گوشی که مثلا خودشو بزنه به اون راه با صدای گریه آرین به خودم اومدم
لباسمو بالا دادم پرستار بچه را تو بغلم گذاشت سریع سینما تو دهانش گذاشتم
به چشماش نگاه کردم رنگ دریا بود آبی بود پس تا الان چشماش به من رفته بود موهاش طلایی بود و صورتی گرد داشت کوچولو بود از نوزاد های دیگه کوچیک تر بود سرمو بالا آوردم ادرین داشت به ما نگاه میکرد و لبخند میزد بدون اینکه بفهمم اشک از چشمام پایین ریخت
....
=====================================
اینم عکسشون
50تا کامنت میخوام تو کامنتا جشن بگیرید آرین به دنیا اومده