Love is not a crim part 12
برای بعدی ۶۰ کامنت
وقتی کنسرت تموم شد دوباره به همون صندلی نگاه کردم ولی این دفعه واقعا مایک بود . چند دور پلک زدم تا سراب نباشه ولی این دفعه سراب نبود . پیش آدرین میرم
مرینت : آدرین
آدرین : جونم
به صندلی ردیف ۱۲ شماره ۳ اشاره کردم
مرینت : اون مایک نیست
آدرین : کدوم ؟
مرینت : ردیف ۱۲ صندلی سوم
به آدرین نگاه کردم ، داشت با تعجب نگاه میکرد
آدرین : خودشه
میخواست بره سمتش که سریع دستش رو گرفتم
مرینت : کجا میری
آدرین : میخوام برم پیشش
مرینت : آدرین شاید اشتباه شده باشم
آدرین : ولی این خودشه
میخواستم حرف بزنم که سریع دستش رو از دستم جدا کرد و بین طرفدار ها رفت . پشت سرش به حرکت در اومدم تا جلوش رو بگیرم
مرینت : آدرین وایسا
ولی بیخیال به کارش ادامه داد
مرینت : آدرین وای.....
تا بخوابم حرفم رو تکمیل کنم دستم از پشت کشیده شد . به کسی که دستم رو کشید نگاه کردم ، یک مردی بود با مو و چشمای مشکی
مرینت : چیکار میکنی ولم کن
ولی هیچی نگفت و محکم تر دستم رو گرفت . میخواستم پامو بزنم تو شکمش ولی منو به یک طرف کشید و همراه خودش برد . سعی میکردم با تموم وجودم جیغ بزنم ولی از بس جیغ کشیده بودم گلوم درد گرفته بود و صدام بیرون نمیومد تا اینکه یکی اومد و منو از اون جدا کرد و انداخت تو بغل خودش .
آدرین : هیس گرفتمت
صدای آدرین بود ، پس اون بود که منو نجات داد . به اون مرده نگاه کردم که سریع فرار کرده بود . با چشمام دنبال مایک میگشتم ولی نبود .
مرینت : آدرین مایک نیست
آدرین : چی ؟ نیست ؟
مرینت : نه نیستش
کمی به دور و ور نگاه کرد
آدرین : لعنتی ...... بیا بریم مصاحبه داریم
مرینت : باشه .... موهام خوبه دیگه
آدرین : اره فرشته کوچولوم ، بیا بریم
مرینت : بریم
به طرف سالن مصاحبه حرکت کردیم که ده ها خبرنگار تو سالن بودن ، ولی فقط منو ادرین اومدیم .
مرینت : بقیه نمیان ؟
آدرین : نه فقط منو تو هستیم .
پشت میز وایستادیم و به همه سلام کردیم و بعدش نشستیم و شروع کرد به سوال پرسیدن ولی اصلا به سوال ها اهمیت نمیدادم و بعضی هارو جواب ندادم .
وقتی خبر نگار رفت بهمون گفتن که روی صحنه وایستیم و عکس بگیریم و بعد از هزاران کار حوصله سر بر مثل امضا دادن ، عکس گرفتن و...... تصمیم گرفتیم که بریم پایگاه . سوار ماشین میشیم و حرکت میکنیم و بعد از مدتی میرسیم . وقتی وارد پایگاه میشیم اونقدری خسته بودم که توان راه رفتن هم نداشتم
آدرین : مرینت بیا بغلم
و منو تو بغل خودش گرفت و از پله ها برد بالا منم اونقدری خسته بودم که سرم رو سینش گذاشتم و چشمامو بستم و به تاریکی عمیق فرو رفتم