قولی که زیرپا گذاشته شدp45
(آرک زندان تارتاروس9/تعقیب و گریزی که از یک شوخی به چیزی دارک تبدیل شد1)
شما تا آخر ماه مهر وقت دارید که نظر تون رو توی این پست به من بگید. فعلا از یکم تعقیب و گریز لذت ببرید.
اینم بگم که اگر نگید که میخوایید داستان چه جوری باشه من اونو به روش خودمپیش می برم و ممکنه بعضی جا ها...وحشتناک و سادیستی باشه.
تقصیر من نیست! تقصیر دیمینه که جو تاریکی رو به داستان روایی آورد!
[خونه ی دیمین]
لوکا*رو به بقیه ی پسرا میکند*: مطمئنید ایده ی خوبیه؟
کیم: شک نکن. به هر حال ما به عنوان پسر های کلاس باید هوای هم دیگه رو داشته باشیم.
ایوان: اینطور که از آلیا شنیدم ظاهرا آدرین امروز شخصا در خونه ی مرینت رو زده. و از اون جایی که آخرین مکانی که دیروز با هم توش بودن اینجا بوده پس شاید بتونیم دیمین رو متقاعد کنیم که توی پلن آدرینت(این اسم بهتری از پلن مریآدری هست) به ما کمک کنه.
در خونه باز میشه و دوقلو ها را در حال پوشاندن کفش هایشان نشان میدهد.
کارین: اگه دنبال داداش مون میگردید اون قبل از شما احمقا از خونه خارج شده.
کارلا: ولی اگه بتونید سریع حرکت کنید می تونید اونو توی سه چهار راه جلوتر ببینید.
پسرا به سرعت حرکت میکنند.
کارین: هه. فریب دادن پسرا همیشه راحته.
[چند چهار راه آن طرف تر]
مکس: ام بچه ها؟
کیم*در حالی که از روی یکی از تیر های چراغ برق آویزان بود پرسید*: چی شده؟
مکس : فقط منم یا شما هم احساس میکنید که اون دوتا ما رو سر کار گذاشتن؟
ایوان: لعنتی. گول مون زدن.
لوکا*به چند خیابان جلو تر و سمت راستش اشاره میکند*: به نظرتون اون مرد آشنا نیست؟
پسرا دوباره میدوند و به سمت راست میروند.
دیمین هم با دیدن افرادی که با سرعت به سمت او حرکت میکنن شروع به دویدن در جهت مخالف می کنه.
*پسرا بعد از چند دقیقه*
لوکا*در حالی که می دود نفس نفس میزند*: اون سریعه. موندم چجوری هنوز گم ش نکردیم.
مکس: منم.
کیم*می ایستد و ژست دویدن میگیرد*: برید کنار که الان سلطان کیم فراری را میگیرد.
لوکا: شوخی میکنی. اون پسر تقریبا به اندازه ی سوفیا دونده ی خوبیه. عمرا بتونی بگیریش!
کیم: *با اعتماد به نفس میگه*پس منم کاری میکنم که بعد از این هرگز به قدرت پا های یه شناگر شک نکنی.
کیم با سرعتی انفجاری شروع به دویدن میکند. و بعد از مدت به دیمین نزدیک میشه.
(دیمین)
این بده. من فکر میکردم اون پسرا به گرد پا م نمی رسن ولی این پسره کیم...بر خلاف اون چیزی که توی اون مسابقه ی سر زنگ ورزش دیدم سریعه. لعنتی! راهی به جز منحرف کردنش توی کوچه های تنگ تر ندارم.
دیمین: می دونی چیه کیم؟ به عنوان کسی که توی اون مسابقه از نظر سرعت نفر 7 ام شد تو آدم سریعی هستی.
کیم: معلومه. وقتی کار رفقام وسط باشه من حتی می تونم کوه رو هم جا بجا کنم!
دیمین*با لحنی خندان میگه*: پس ببینیم میتونی منو بگیری یا نه!*دیمین سرش رو به جهتی می گیره که کیم نتونه محو شدن لبخند اش رو ببینه*
(راوی)
دیمین ناگهان بدن را به سمت چپ می چرخاند و وارد یک پس کوچه میشه.(کیم دقیقا پشت سر او بود) و کیم هم بلافاصله وارد همان کوچه میشه.
دیمین به سمت راست میره و وارد کوچه ای دیگه میشه و کیم هم میان بر میزند و جلو ی دیمین ظاهر میشه. دیمین به سمت عقب می دود ولی ناگهان بعد از کمی دویدن سر جای خود خشک می شود.
(کیم)
این پسره واقعا سرگرم کننده است! اون رفت توی کوچه ها تا منو گم کنه و منم دنبالش رفتم. روشی که بین کوچه ها می پیچید هم نشون میداد اینکاره اس! دقیقا مثل مسابقه سریعه! اون پیچید به راست ولی من میدونستم که یک میانبر وجود داره پس ازش استفاده کردم و جلوی اون ظاهر شدم. قیافه ی شوکه اش خیلی خوب بود باید عکس میگرفتم!
اون رفت عقب که برگرده و منم تعقیبش کردم که یک دفعه دیدم سر جاش خشکش زده.
دیمین*با وحشت به صحنه مقابلش نگاه میکند*: این دیگه چیه؟
«ای ارباب گریمور مواظب قدم هایی که در کوچه و پس کوچه های زادگاهت میگذاری باش. ممکن است یک بار قدمی بر داری و جلو ی خود جنازه ی عزیزانت را ببینی. / مواظب باش که در این بازی قماری که راه انداخته ای سرت را از دست ندهی ارواح بی رحم هستند.»