منشی قلبمf2p6
اینم از پارت بعد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مت از خونه بیرون رفت
از خجالت داشتم آب میشدم
چرا من باید بای پسر بیام ی کشور دیگه چرا نباید خانواده داشته باشم غرق توی افکاراتم بودم کا نفهمیدم کی خوابم برد
""""
با صدای مت چشمامو باز کردم دلم خیلی درد میکرد
مت.رزیتا پاشو
رزیتا.اِبرگشتی
ازش خجالت میکشیدم سرمو پایین انداختم
نگاهی به ساعت انداختم6صبح بود
مت.چیز هایی که میخواستی را روی میز گذاشتم
رزیتا.ممنونم
بلند شدم و به سمت سرویس قدم زدم دستم را روی شکمم گذاشتم
درد زیادی داشتم به سمت چمدون رفتم زیپ را باز کردم
قرص مسکن را برداشتم
""""""
چشمامو باز کردم مت کنارم نشسته بود و موهامو نوازش میکرد تا چشمامو باز کردم دستشو برداشت منم به روش نیاوردم گناه داشت خجالت میکشید ساعت11بود
کنار آیینه رفتم و موهامو شانه زدم آمدم قدم اولو برداشتم به سمت آشپزخونه ولی دلم تیر کشید و درد دلم از هر دفع بیشتر بود به حدی که روی دو زانو نشستم مت اومد کنارم چشمامو روی هم فشرده بودم
براید استایل بغلم کرد و روی تخت گذاشت
مت.ببین توی اون دوماه که بیمار بودی دوره پریودیت اتفاق نیوفتاد ممکنه این دفعه این دوره طولانی تر و پر درد تر باشه ولی نگران نباش با مسکن میتونی دردش را کمتر کنی منم پیشتم پس نگرانن نباش
بعد دستش را روی دستم گذاشت
سرمو تکون دادم
مت.اگه حالت بهتر بود ظهر برای ناهار میریم رستوران
رزیتا.بهترم راستی
مت.جانم
رزیتا.چرا دیشب اون حرفو زی ؟
مت.کدوم حرف؟!
رزیتا.اینکه دوس پسرمی
مت.خب ...کار دیگه ای نمیتونستم بکنم
و بعد چشمکی زد و گفت
مت.باید نسبت دیگه ای بهت میدادم؟😉😈
اخم کردم ولی نتونستم جلو خودمو بگیرم و با این حرفش خندم گرفت
مت.حالا پاشو برو آماده شو
رزیتا.باشه
بلند شدم و لباسامو بای شلوار جذب جین و و ی تیشرت سورمه ای عوص کردم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
30کامنت
بچه ها حمایت کنید