نمیخوام عاشق باشمp17

𝓗𝓸𝓼𝓷𝓪 𝓗𝓸𝓼𝓷𝓪 𝓗𝓸𝓼𝓷𝓪 · 1402/07/12 23:38 · خواندن 1 دقیقه

های

این پارت خیلی کمه 

دلیلش رو آخر پارت میگم

 

 

 

.......از زبان مرینت.....

از پارتی اومدم بیرون و رقتم خونه آلیا اینا
(خونه آلیا)
من :سلام 
آلیا: سلام مری. چرا دپرسی
من: نه واقعا دوست داشتی چجوری باشم؟ ریده شد تو پارتی. انگار نه انگار که اومده بودیم حال کنیم، یکم فقط رقصیدیم دیگه
آلیا: آروم...خب به من چه ننه بابای نینو از مسافرت دارن میان. بعدم .... سوپرایز دارم واست. میخوایم عوض پارتی امشب یه مهمونی بگیریم. فقط منو تو. خوبه؟
من: آره خوبه
رفتم لباسامو عوض کردم و یه لباس راحتی از آلیا گرفتم 
چون اذیت میشدم با آرایش رفتم آرایشمو شستم
بعدش یه پیتزا سفارش دادیم و یه فیلم ترسناک دیدیم
ولی از نظر من اصلا ترسناک نبود
برا همین به آلیا گفتم 
من : آلیا این فیلمه اصلا ترسناک نبود
آلیا: باشه. یه فیلم میزارم کمدی. تا یکم بخندیم. پوسیدیم والا
من : کمدی آخه؟
آلیا: آره دیگه یبار که چیزی نمیشه
من: خب باشه
یه فیلم کمدی گذاشت و من هر هر میخندیدم
انگار هنوز اثر آبجو مونده
ولش کن بابا کی به اینا کار داره
وقتی فیلم تموم شد ساعت ۳ نصف شب بود و ما ام میخواستیم بکپیم
و البته رفتیم کپیدیم
و آخجون فردا دانشگاه نداریم
خواااااااااپیییشششششش(صدای خروپف)

 

                  *پایان پارت*
بچه ها من واقعا شرایط روحیم اصلا خوب نیست و میدونم الان دارید فحشم میدین ولی ازتون خواهش میکنم درک کنید و اینکه سعی میکنم بعدی رو زود تر بدم