Love is not a crim part 5

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/07/11 20:19 · خواندن 3 دقیقه

تصمیم گرفتم تعداد لایک هارو پایین بیارم و تعداد کامنت هارو بالا . راستی مرسی بابت کمک هاتون به خاطر انتخاب اسم گروه ❤️

برای پارت بعد ۲۵ کامنت + ۱۳ لایک 

دیدم یک صدایی اومد . صدای زنگ گوشی لوکا بود . کمی ازمون‌ فاصله گرفت و جواب داد .

لوکا : الو

_ ......

لوکا : آها باشه الان میایم

به طرف ما برگشت

لوکا : خب مرینت ..... ما الان باید بریم پایگاه .

مرینت : پایگاه ؟ ولی وسایل من تو خونمه

لوکا : مشکلی نیست بهشون میگم سر راه وایسیم‌ که بری بگیری .

میخواستم ازشون تشکر کنم ولی یه چیزی یادم اومد . آروم سرم رو خم کردم

مرینت : ممنون

دیدم در ورودی باز شده و آدرین رفته بیرون .

لوکا بهم نگاه کرد

لوکا : بیا بریم‌

مرینت : باشه

به سمت در ورودی رفتم و به طرف ماشین رفتیم . سوار ماشین شدیم و به راننده آدرس خونم رو دادم . وقتی رسیدیم وارد خونه شدم و چمدونم رو آوردم . راننده پیاده میشه و بهم کمک می‌کنه تا داخل صندوق بزارم . دوباره سریع سوار ماشین میشم و به طرف پایگاه حرکت میکنیم و حدودا نیم ساعت بعد میرسیم . چمدونم رو از ماشین بیرون میارم و به طرف در ورودی پایگاه حرکت میکنم . هننن چی شده ؟ کل تم پایگاه سفید مشکی بود . مبل سفید ، پرده سفید ، فرش مشکی و .....

حس میکنم از دیدن رنگ سفید مشکی کل چشام درد گرفت .

لوکا : خب .... حق داری اینجوری نگاه کنی ولی خب ما کل سلیقه هامونو رو هم گذاشتیم همچین چیزی در اومد ولی مطمئنم تو قراره قشنگ ترش کنی

مرینت : من ؟

لوکا : اره

آدرین : سلیقه تو که داخل دیزاین خونه بد نیست پس می‌دونی از این سفید مشکی درش بیاری .

سکوت میکنم و چیزی نمیگم

مایک : بیا بریم اتاقت ..... چمدونت رو بده من حتما سنگینه

مرینت : نه ممنون خو

قبل اینکه حرفمو تموم کنم سریع چمدونم رو میگیره و بالا می‌ره . خواستم سریع پشت سرش حرکت کنم

فیلیکس : مرینت

مرینت : بله

مایک :( رو به فیلیکس )بزار بگم میخوای چی بگی

می‌چرخه به طرف من

مایک : دوست پسر داری ؟

از سوالشون تعجب کردم به اونا چه ربطی داشت

مرینت : نه ندارم

و سریع به طرف بالا حرکت کردم . وقتی رسیدم دور و برم رو نگاه کردم تا لوکا رو پیدا کنم . لعنتی ‌. نیستش .

لوکا : پشت سرتم

مرینت : ببخشید پیدات نکردم

لوکا : اشکالی نداره بیا تو

وقتی رفتم تو یک اتاقی با تم سفید و یاسی رو به رو شدم . اتاق قشنگی بود

لوکا : اگه خوشت نیومد ببخشید همین چیزا به ذهنمون می‌رسید .

مرینت : نه اتفاقا خیلی قشنگه

لوکا : خوشحالم که خوشت اومده ، من میرم بیرون تو استراحت کن .

به ساعتش نگاه کرد

لوکا : الان ساعت دوازدهه . ما معمولا ساعت ۱ ناهار میخوریم . منتظرتم

مرینت : باشه ممنون

لوکا : خواهش میکنم .

و از اتاق می‌ره بیرون . تصمیم گرفتم که یه دوری تو اتاق بزنم . به سمت چپ میرم ، حمام و..... اینا توش بود . به طرف راست هم رفتم . یه قسمت بزرگ بود که کلی لباس توش بود . ولی عجیب بود که همشون اندازم بود .

____________________

اتاق مرینت .... نظرتون راجبش چیه ؟ 

_____________

مرسی بابت حمایت هاتون 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️