نفرتی که تبدیل به عشق شد🌪🌈p5
.
سلام اومدم با پارت پنجم و از این به بعد پنجشنبه جمعه ها پارت میدم
آدرین خیلی نگران مرینت بود چرا چون اگه حافظش برنگرده چی یا اگه برگرده بیشتر از آدرین متنفر میشه
آدرین *
صبح بیدار شدم دیدم مرینت کنارم نیست و با این فراموشی که داره کجارفته رفتم پایین دیدن مرینت بالای مبل جلوی تلویزیون نشسته و داره شیکه هارو بالا و پایین میکنه(یاد بابام افتادم الانشم داره شبکه هارو بالا پایین میکنه )
آدرین.کی بیدار شدی
مرینت. هی ترسیدم
آدرین. ببخشید صبحانه خوردی؟
مرینت. نه
آدرین. باشه برم دست و صورتم رو بشورن بریم صبحانه بخوریم و بریم دانشگاه
مرینت. نه نمیخواد تو راه یه چیزی میخوریم
آدرین. باشه پس میرم آماده شم توهم برو
مرینت. باشه
نیم ساعت بعد
مرینت. چیکار داشتی میکردی
آدرین. داشتم بازی میکردن خب داشتن آماده میشدم
مرینت. حالا بریم
مرینت.
فراموشی داشتم و نمیدونستم عشقی بینمون بود یل نه ولی حسی عجیب داشتم تو راه دانشگا یه کیک و قهوه خوردیم
مرینت. آدرین.
آدرین. بله
مرینت. مگه تو پنج سال از من بزرگتر نیستی
آدرین. خب آره
مرینت. پس چرا بامن ترم دومی
آدرین. خب یکسال کنکور افتادم سه سال هم این ترم رو
مرینت. آها
______________________________________________
ببخشید کمه چون تکلیف دارم عربی باید ۵ تا صفحه بنویسم و تحقیق هم برا تفکر دارم