ازدواج اجباری #39
واقعا متاسفم پارت قبلی رو هول هولکی گذاشتم ک تکراری شد الان ویرایشش کردم برید بخونید
عددشو اشتباه بود ک درستش کردم راستی توی اون وبم همیشه چک کنید ممکنه پارت بعد تو اون وب باشه:)
این جوجوی من چند ماهشه؟؟؟؟ -دوماه و 3 روز -وای الهی قربونش برم کامران روبه نوشین کردو گفت -تازه ندیدی مامانش چه همه واسش لباس خریده نوشین با هیجان برگشت طرف من و گفت -راست میگه؟ سرمو تکون دادم و با ذوق گفتم -اره یه عالمه لباس خوشگل و کوچولو نوشین همینطوری قربون صدقه جوجوی من میرفت وقتی شام و اوردن دوباره کامران و نوشین جاهاشون و باهم عوض کردم شبش خیلی خوب بود موقع خداحافظی در خونه نوشین گفت فردا صبح میاد خونه لباسارو ببینه با خوشحالی گفتم -حتما بیا خوشحال میشم داشتم واسه خواب اماده شدم که دیدم کامران بالش به دست اومد تو اتاقم با تعجب بهش نگاه کردم که گفت -چیه؟نکنه قول صبحتو یادت رفته اومد اعتراض کنم که گفت -بهار به خدا نمیخورمت فقط میخوام کنارت بخوابم حرفی نزدم اونم اومد رو تخت بزور خودشو جا کرد داشتم پرس میشدم -کامران له شدم بلند شو -خوب پس پاشو بریم تو اون اتاق هرچی بود بهتر ازین بود که تا صبح اینجا اسفالت بشم بلند شدم و با کامران رفتم تو اتاقش کامران وسط دختر دراز کشیدو من از پشت بغل کرد و یه پاشم انداخت روم -کامران جان شما راحتی؟ -بلهههههههههههه ،مگه میشه شما تو بغلم باشی و من ناراحت باشم -نههههههههههه صورتمو بوسیدو گفت -حالا بخواب شب بخیر شب بخیری گفتم و چشام و بستم ولی هرکاری میکردم خوابم نمیبرد طوریکه کامران بیدار نشه با هزار مکافات چرخیذم طرفش تکه ای از موهاشو که رو صورتش ریخته بودکنار زدم خیلی جذاب بود باید سعی میکردم دوسش داشته باشم درسته از خانوادم جدام کرد ولی بابای بچم که بود شوهر خودمم که بود لباشو بوسیدم تو فکر فرو رفتم دلم برای بابا و باران و بهرام و بهراد حسابی تنگ شده بود با یادشون اشک تو چشام جمع شد ولی سریع خودمو کنترل کردم یعنی الان زندگیمون چطور بود کی واسشون غذا درست میکرد لباساشون و میشست اهی کشیدم و سرمو رو سینه کامران گذاشتم تا صبح خوابم نبرد نزدیکای صبح بود که چشامو رو هم گذاشتم با سرو صدایی که از طبقه پایین میومد بیدار شدم و از اتاق کامران زدم بیرون رفتم حموم و دوش گرفتم و یه تاپ گردنی نخودی با گرمکن همرنگش پوشیدم دمپایی رو فرشیامم پام کردم بعد اینکه موهام با سشوار خشک کردم بایه تل که روش گل نخودی داشت جمع کردم.......