عشق پلاستیکی F2 P13

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/07/05 20:08 · خواندن 6 دقیقه

چه حسی دارین پارت بعد پارت آخره؟؟؟؟ 😁😂

 

 

راستی رمان بعدی چه ژانری باشه؟؟؟؟؟ 

 

عاشقانه

غمگین

دوباره کمدی (اگه دوباره طنز میتواید باید یکم مری رو عوض کنم😁😅) 

آدرین*

در خونه رو باز کردم..

مرینت به محض اینکه چشمش به آلیس افتاد انگار بال درآورد!

همه بچه ها خوشحال شدن...

من_از همتون متشکرم.. بدون شما انجام نمیشد!

همه بچه ها لبخند زدند.. اما... این وسط یه چیزی درست نبود

....

سه روز گذشت،جلسه دوم دادگاه در حال آماده سازی های لازم بود..

وقتی آلیس رو بردن توی اتاق مشاوره به ویلیام سپردم که مراقب رفت و آمد های اونجا باشه!

همه سر جامون نشستیم.. ایندفعه خبری از مقدمات اضافی نبود.. ما شرایطمون رو می‌گفتیم و تموم..

دلیلش رو نمیدونم اما دادگاه تصمیم گرفت این آخرین جلسه باشه... این یعنی آلیس هر انتخابی بکنه.. دیگه کاریش نمیشه کرد!
آلیس*

قلبم تند تند میزد.. این دیگه آخرین باره اینجا میام..

توی اتاق تنها نشسته بودم..

در باز شد، ولی بجای خانومی که اون روز پیشم اومدخاله کریستا و اریس اومدن پیشم...

من_مگه شما الان نباید..

کریستا_چرا ولی.. خواستیم قبلش باهات حرف بزنیم..

اریس_آلیس چی نگرانت کرده؟!

دوباره یاد اون حرفا افتادم.. اینکه اگر.. با اونا نباشم.. خانوادمون اذیت میکنه!!

نمیخوام کسی بخاطر من ناراحت بشه!

بهشون حقیقت رو گفتم.. انتظار هر عکس العملی رو داشتم!

کریستا_این خیلی شجاعانست که بخاطر خانوادت این کارو میکنی!.. ولی میدونی چی از اون شجاعانه تره؟.. اینکه روبروی جمعیت وایستی و حقیقت رو بگی!

من_ولی اگر...

اریس_فسقلی.. فکر کنم تو یادت رفته که داری با کیا زندگی میکنی!.. پدرو مادرت جزو برترین ها هستن.. هر کدوم در نوع خودشون.. گوش کن.. اون شب اونا بخاطر تو اونجا اومدن.. ماهم همینطور، اگر واقعا به فکرشون هستی حرف دلت رو بزن!

و از اتاق رفتن بیرون..

مرینت*

استرس زیادی داشتم.. قرار بود چی پیش بیاد!

قاضی جلسه رو رسمی اعلام کرد.

امروز دیگه خبری از خوندن پرونده ها نبود!.. سرتا ته دو سوال پرسیده میشد.. دلیل ما برای زندگی با آلیس.. و انتخاب آلیس برای زندگی باما!

قاضی_از اونجایی که جلسه رو میخوایم زود به پایان برسونیم بدون مقدمه چینی از دو خانواده سوال میپرسیم..آقا و خانوم چستر دلیل شما برای زندگی با خانوم آلیس چیه؟

خانوم چستر_ما میخوایم یه زندگی خوب با دختر خودمون داشته باشیم همین!

آدرین همه چیز رو برای من تعریف کرده بود..زندگی خوب؟ کسایی که برای منفعت خودشون تا این حد پیش اومدن چی از زندگی خوب میدونن؟

قاضی_وشما چطور؟

من_حق با خانوم و آقای چستره.. ماهم یه زندگی خوب میخوایم.. اما میخوام حداقل تونسته باشم به عنوان یه مادر آرزوی های دخترم رو برآورده کنم!

قاضی_پاسخ شما رو هم شنیدیم.. حالا باید سوال رو از کودک بپرسیم..

آلیس اومد داخل.. ایندفعه نگرانی توی چهرش نبود.. از این بابت خوشحال شدم..

روی همون صندلی نشستو به قاضی خیره شد..

قاضی_خانوم و آقای چستر حرفی برای گفتن به الیس دارن؟

آقای چستر_اگر بیای و با ما زندگی کنی.. مطمئن باش زندگی بهتری خواهی داشت.. اتاق بزرگ.. وکلی وسیله عالی!

 

مسخره ترین چیزی که تاحالا شنیدم، تحریک کردن یه دختر بچه با پول😐

قاضی_شما چطور خانوم و آقای ایچیزن!

من سرمو پایین انداختم و تا اومدم صحبت کنم آدرین گفت_بله... ماهم حرفهایی برای زدن داریم..

از چشماش هیچی رو نمیشه فهمید.. اینکه چی میخواست بگه رو متوجه نمی‌شدم..

آدرین_چند سال پیش وقتی همه فکر میکردن من و مرینت باهم ازدواج کردیم، درواقع دروغ بود!.

همه:چی؟!

اصلا فکر نمیکردم که بخواد... بخواد این هارو تعریف کنه...

آدرین_ازدواج ما قراردادی بود.. برای رسیدن به خواسته های خودمون!.. درواقع بعد از یک سال از هم جدا می‌شدیم و هرکسی راه خودش رو میرفت!

قیافه بچه ها پراز شک و تعجب بود..

من_زندگی آروم نداشتیم.. چون تعهدی نسبت به هم نداشتیم! دنیامون پر شده بود از خواسته های خودمون.. ولی یک روز بدترین اتفاق ممکن افتاد.. یه گهواره از ناکجا آباد پیداش میشه و... بدترین ترس هارو تو دلمون راه میده!

 

خانوم چستر با فریاد گفت_اینجا که جای خاطره تعریف کردن نیست!!

قاضی_خانوم شما در حدی نیستی که بخواین بگین کی صحبت میکنه!

خانوم چستر با خشم نشست سر جاش و به ما خیره شد.

ادرین_اولش حتی نمیدونستیم کی و یا اصلا چی داخل گهوارس... فقط به این فکر می‌کردیم خودمون رو از مسئولیت بیشتر خلاص کنیم!.. اما آخرش هم پای اون فسقلی به خونه خودمون باز شد..دختر کوچولویی که داخل اون گهواره کهنه بود به راحتی دلمون رو برای خودش کرد!

الیس وقتی اینهارو شنید لبخند روی لب هاش نشست..

من_بدون اینکه بفهمیم.. داشتیم باهم یکی می‌شدیم..و وقتی به خودمون اومدیم.. زندگی آروم بود چون اینبار هردومون یک هدف داشتیم.. اونم شادی همون دخترکوچولوئه توی گهواره بود!

آدرین_و حالا اون زندگی قرار دادی 5ساله که داره رو به جلو میره.. زندگی که قرار بود توی یک سال تموم بشه.. آرامش خودش رو پیدا کرد... آلیس! بدون تو اون آرامش از هم میپاشه!!

 

حرف های تاثیر گذاری بود..چون حرفای دلمونو زدیم!

هیچ چیزی نمیتونه عشق و پول رو باهم مقایسه کنه!

قاضط_حرفهاتون رو شنیدیم.. و برای آخرین سوال.. خانوم آلیس این تصمیم با شماست که میخوای با کی زندگی کنی.. حرفهای هردو خانواده رو شنیدی.. تصمیمت چیه؟

دستام یخ زده بود و استرس داشتم.. آلیس سرشو پایین گرفت و رفت سمت خانوم و آقای چستر.. بهشون لبخند زد و گردنبندی رو از توی گردنش در آورد...

الیس_بابت همچی ممنون.. قبل ازین که برم باید اینو بهتون تحویل بدم..

و اون رو توی دست سایمون گذاشت!.

اومد پیش ما و کنارمون نشست!

محکم بغلش کردم و از شدت شادی اشکام می‌ریخت.. بالاخره تموم شد!

اون شب رو جشن گرفتیم.. همه خوشحال بودن.. با اینکه صلاحیت الیس کاملا به عهده ماست اما ادرین چندان سرحال بنظر نمیرسید!

من_چیزی شده؟

ادرین_نه فقط.. یکم رفتم توی فکر!

من_فکر چی؟!

ادرین_چیز مهمی نیست نگران نباش!

من_ادرین؟!

_خوب راستش.. خیلی حس خوبی ندارم..

_منظورت چیه؟

ادرین_وقتی الیس مارو انتخاب کرد.. انگار سایمون میدونست قراره این اتفاق بیوفته.. هیچ عکس العمل خاصی نشون نداد!

من_حتما فهمیده که دیگه کاریش نمیتونه بکنه!

ادرین_فکر نمیکنم..میترسم چیزی تو کلش باشه!

من_نگران نباش.. درست میشه!!

 

*سایمون*

 

شارلوت(اسم خانوم چستر) همینطور داشت غر میزد..

_احمقانست.. چرا اینقدر خونسردی؟!.. اینطوری هیچ وقت نمیتونی اون کارخونه رو بگیری..!

من_صدای جیرت داره گوشامو اذیت میکنه!

شارلوت_هی ما یه توافقی داشتیم.. من سهمم رو میخوام!

خشمم بیش از حد بالا رفت.. بلند شدم و گلوش رو گرفتم_یک کلام دیه حرف بزنی سهمتو زیر خاک میگیری!.. و بعد هولش دادم..

من_نگران نباش.. همه چیز داره طبق نقشه پیش میره!... از اولشم قرار نبود اون دخترک بیاد پیش ما.. فکر نمیکردم اینقدر خوب انجام بشه.. بزودی وقتش میرسه..

شارلوت_وقت چی؟

من_قراره یه گرگ رو شکار کنیم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

واسه پارت بعد..... 
23 لایک❤
45 کامنت💬