Green eyes, the color of devil S2 P5

‌       starboy ‌ starboy ‌ starboy · 1402/07/04 21:33 · خواندن 3 دقیقه

میدونستین قراره برینم تو رمان؟

برین ادامه!

یکماه بعد،
۹ ژانویه ۲۰۲۰
اخرین ضربه ام رو داخلش زدم و چند‌ثانیه خودمو داخلش فشار دادم، ناخون هاش بیشتر از قبل توی‌پوستم فرو میرف ت‌و بیاد نمیارم اجازه اینکه بهم چنگ بزنه رو بهش داده باشم.
سوزش خفیفی پشت کمرم حس میکردم که بخاطر جای ناخونای بلندش توی پوستم بود. عصبی بهش نگاه کردم و دستامو رو بازوهاش بردم ، بازوهاشو‌ گرفتم و دستاشو به تخت چسبوندم. بعد از نعره کوتاهی خودمو تو کاندوم خالی کردم. ازش بیرون کشیدم و با فاصله ازش خودمو رو تخت انداختم، دستام رو زیر سرم گذاشتم و به سقف زل زدم. نور لوستر بدجور توی چشمم میزد. تنش که سمت من میومد رو پس زدم. حیرت زده نگاهم کرد، اره‌ گمونم  هرزه گرونی بود و از رفتارم ناراحت شده بود. صد هزار دلاری که دسته کرده بودم رو پایین تخت انداختم.
به دستای‌کوچیکش که سمت شونه های برهنم میومد نگاه کردم.
_بذار بغلت کنم
_ نمیخوام
از جا بلند شدم و قبل از اینکه فرصت کاری رو بهش بدم تیشرت و شلوارم و برداشتم و از اتاق بیرون زدم، سوییشرتم رو تنم کردم و زیپشو بالا کشیدم، بعد از حساب کردن هزینه اتاق از هتل بیرون زدم، دستمو‌لای‌موهام بردم و سوار ماشینم شدم، ۱۵‌ دقیقه ای تو راه بودم چون هتل از خونم دور بود. خیابونا خلوت بود و دلیلش فقط این بود که ساعت ۳ شبه..
"""""
دیروقت بود اما خونه نبود، ساعت ۲ و ۳ بود و من میترسیدم، با این وجود توی تخت رفتم و پتو روی سرم کشیدم، یکم که گذشت صدای باز و بسته شدن در اومد.اول‌کمی ترسیدم اما با فکر اینکه خودشه‌ اروم گرفتم. ده دقیقه ای که گذشت در اتاق باز شد، تو تاریکی واضح نمیدیدمش، سر و وضعش اشفته و‌ نا مرتب بنظر میومد، موهاش کمی بهم ریخته بود و با اینکه چیز زیادی نمیدیدم میتونستم خستگی تنش رو حس‌کنم، خستگی ای که نمیدونستم دلیلش چیه‌. بدون اینکه چراغو خاموش کنه تیشرتش و سوییشرت طوسی تنش در اورد و سمت تخت اومد ، به ارومی زیر پتو‌ خزید. چیزی نگفت. منم نگفتم، به ارومی منو تو بغلش گرفت، بازوهای بزرگش دور‌شونه هام حلقه شد و از تن گرمش لذت بردم دستامو پشت گردنش بردم و دور گردنش حلقه کردم، دستاشو به سرعت دور کمرم حلقه کرد، بهتر بگم، خیلی وحشیانه منو تو اغوشش گرفت.
دستمو کمی رو گردنش حرکت دادم که متوجه فرورفتگی هایی پشت کمرش و نزدیک گردنش شدم، روشون یکم خشک شده بود. شبیه جای زخم و خراش بود ، پهن بود و به نظر میومد یه خراش عمیق باشه، فقط یکجا نبود.. درفاصله چند‌سانتی متری زخمای‌کوچیک بزرگ و دیگه ای هم داشت که با سر انگشتام به وضوح حسشون میکردم. به سرعت کنار رفتم و چراغ رو روشن کردم، به پشت کمرش نگاه کردم.. چیزی که میدیدم قطعا جای چنگ ناخن بود ناخنای بلند و تیز ،‌ خون روش خشک شده بود، با این‌ وجود بعضی قسمتها هنوز تازه بود و نشون میداد نیم ساعت بیشتر نگذشته که این زخما روی پوستش ایجاد شده..

 

 

 

بهبههههه

دیدی گفتم میرینم تو رمان؟ هه.  اینم بگم ما الان پریدیم یکماه بعد، بعدا فلش بک میشه و هرچیزی اتفاق افتاده گفته میشه.