عشق پلاستیکی F2 P12
تو این پارت فاز جاسوسی گرفتتم دیگه شرمنده😁😂
سایمون*
از نیمه شب گذشته بود..
روبروی شومینه نشسته بودم و منتظر هر چیزی شدم..
در باز شد و یکی از خدمتکارام اومد داخل..
من_چی میخوای؟
_قربان آلیس بهونه گیری میکنن و میگن چیزی رو توی اتاق جا گذاشتن!
من_هیچ کس حق نداره داخل اون اتاق بره..
_چشم، بهشون میگم
و از اتاق رفت بیرون!
صدای قدم از بالا میومد.. پس بالاخره خودتو نشون دادی، هرچند نمیدونم میخوای چجوری بیای بیرون!
تفنگمو از طاقچه مخفی شومینه برداشتم، پشت سرم قائم کردم و رفتم طبقه بالا..
دوتا از زنا با خنده داشتن میومدن سمت من، با تفنگ بهشون اشاره کردم که از راهرو خارج بشن..
گوشم رو روی در گذاشتم.. دیگه صدایی نمیومد!
کلید رو داخل قفل بردم و آروم درو باز کردم..
کسی.. کسی توی اتاق نبود؟!!!
فقط یه یک چرخه کوچولو بود که بدون راننده داشت دور اتاق میچرخید!
به پدالهای کفشهایی آویزون شده بودن که هربار میچرخید صدای پا تولید میکرد!!
یهو صدای کشیدن خشاب تفنگ از پشت سرم شنیدم!
_بدون اینکه حتی یه کلمه دادو بی داد کنی برو تو اتاق!
......
مرینت*
اصلا نمیدونستم میخواد چیکار کنه.. چندساعت از رفتنشون میگذره...
من و رایا خونه موندیم ولی آدرین همه دخترا و پسرا رو با خودش برد!
رایا_امیدوارم کار احمقانه ای نکنن!
من_منم همینطور!
رفتم توی اتاق، خیلی دلم گرفته بود...اخه واقعا ظلمه کسی رو وابسته کنن و خیلی بی دلیل بیان و ازت بگیرنش!
لباس کار آدرین روی زمین افتاده بود.. وقتی خواستم بزارمش سر جالباسی از جیبش یک برگه افتاد..
بازش کردم، نقاشی آلیس بود که روز تولد آدرین بهش داد!
پایینش نوشته بود:بخاری رو روشن کن.. با آلیس برمیگردم!
آدرین... میخوای چیکار کنی!!؟
آدرین*
سایمون_هوم.. کارتو خوب بلدی! چجوری اومدی بیرون؟
من_ههه.. من اصلا توی اتاق نبودم که بخوام ازش بیام بیرون..
میدونستم متوجه برفا میشی برای همین از روی طاقچه عمدا برف برداشتم سمت کمد ریختم..
سایمون_انگاری بدجور دسته کم گرفته بودمت!
من_از اینجا به بعدشو من میپرسم و تو فقط جواب میدی!
سایمون_جالا بپرس ببینم چی میگی!
من_چرا رفتی داخل اتاق مشاوره.. با دخترم چیکار داشتی؟!
سایمون_دخترت؟.. آها پس متوجه شدی نه... هیچی فقط یکوچولو صحبت کردیم!
من_تو واقعا کی هستی.. میدونم خانوادش نیستین پس همین الان میگی چیکاره ای!!
سایمون_اروم تر جناب افسر.. من فقط یه نجیب زاده هستم که نگران آینده یه دختر بچس!
با داد گفتم_دروغ تحویل من نده !!!.. نیومدم اراجیفتو بشنوم!
سوالمو جواب بده!!
سایمون_من اون دختر رو لازم دارم.. پدرش یه تاجر بود که توی یکی از سفرای دریایی کشته شد.. مادرش هم علاقه ای به اون دختر نداشته برای همینم اون رو پیش شما گذاشت!
اینا هیچ معنی ندارن!!..
من_حالاتو چرا....
سایمون_صبر داشته باش.. ازونجایی که اون تنها وارث خاندان اون تاجره میتونم با ادعای اینکه من همون شخص هستم املاک رو بخرم... و میدونی وقتی چیزی رو بخوام چی میشه؟؟.. همه رو از سر راهم برمیدارم!
تفنگ رو از پشت سرش برداشتم و گوشیمو دراوردم_منم وقتی پای کسایی که دوسشون دارم میاد وسط یه گوشه نمیبینم تماشا کنم!
تمام حرفهایی که گفت رو ضبط کردم، تو اون لحظه قیافش واقعا دیدنی بود!
من_تا جلسه بعدی دادگاه هنوز سه روز دیگه مونده.. توی زندگیم دخالتی کنی.. مردی!
سایمون نیشخند زد و گفت_اها پس اینجوری سرهنگ نمونه هستی نه؟!.. فکر میکردم پلیسا واسه منافع شخصی از قدرتشون استفاده نمیکنن..
من_اولا اینا ربطی به تو نداره.. دوما کارمون اینجا تموم میشه..
یقش رو ول کردم و رفتم سمت در...
سایمون_جالبه که تا این حد داری برا خانوادت تلاش میکنی.. ولی یادت نره چی گفتم!
من_چه یادم بره چه نه.. توی این بازی من برندم!
سایمون_اها پس تو میخوای بازی کنی!.. باشه آگرست.. بازی میکنیم!
با یک نیشخند کوچیک اتاق رو ترک کردم..
*کریستا*
_تنت کردی؟
_آره الان تموم میشه..
من_بجنبین دیگه ادرین گفت قبل از ساعت 2باید تمومش کنیم..
اریس_خیله خوب دیگه.. به من چه این لباس خدمتکاریشون دم و دستگاه زیاد داره!!!
کله میوکی از ته راهرو دیده میشد.. چشاشو ریز کردو عین مرغا دویید سمت ما.!!
میوکی_شما چرا هنوز اینجایین!.. پسرا کارشون تقریبا تموم شده!!
من_این اریس احمق طولش میده خوب!!
اریس_غرغرو تموم شد!.. حالا بریم سر ماموریت!
یک عالمه بشقاب رو برداشتم البته به اندازه ای که توی یک دستم جا بشه!
من ته راهرو وایستاده بودم و منتظر علامت شدم..
میوکی هم درست جلوی راهرویی بود که آدرین آزمون خواست!
با سایمون توی اتاقن! وقتی بیرون بیاد میوکی علامت میده و من کارمو شروع میکنم!
اریس از توی بیسیم گفت_هنوز نیومده؟
من_نه.. نمیدونم داره چیکار میکنه خیلی طولش داد!
همون لحظه میوکی علامت داد!
من_علامت داد!! علامت داد!!!،
میزبار رو که روش پارچه سفید بود راه انداختم..
بشقابهای تو دستم رو گذاشتم روش..
اریس_برو برو خبری نیست!
رسیدم توی همون راهرو!
آدرین_خیله خوب تا اینجاش که خوب پیش رفت.. میوکی تو برو و آلیس ببر سمت ماشین.. جیمی،ارن شمادوتا حاضرین؟
کله های جیم و ارن از طبقه پایین زیربار که با پارچه پوشیده شده بود بیرون اومد😂
ارن_من امادم..
جیم_من امادم ولی میشه یبار دیگه نقشه رو توضیح بدی!؟
من_ساکت باشین فقط!!!..
اریس_اون داره میاد سمت شما..
من_آدرین برو داره میاد!
ادرین_باشه.. روتون حساب میکنم
و سریع دویید از جای ما دور شد..، میوکی هم رفت دنبال آلیس.. وحالا نوبت ما بود!
فرانسیس همراه با کیف دستیش داشت میومد سمت ما.. منم خیلی طبیعی داشتم با می بار رد میشدم.. وقتی دقیقا کنارم رسید خودمو انداختم تا باهم بیفتیم..
فرانسیس افتاد و کیف دستیش از دستش افتاد دقیقا کنار میز بار!
یهو ایجی خیلی بی ملاحظه کلش رو آورد بیرون...!!!
منم با دستپاچگی گفتم_ب.. ب.. ب.. ببخشید!!.. پام پیچ خورد..
فرانسیس_نه ایرادی نداره پیش میاد دیگه!
توی همین فاصله که من از پر حرفی دهنم خشک شده بود مومو و ایجی کیف فرانسیس رو با یک کیف تقلبی پراز برگه باطله عوض کردن..
هردو پاشدیم و فرانسیس به راهش ادامه داد..
یهو جیم گفت_کریستا پرونده ها تو کیف نیست!!!
من_چی یعنی چی که نیست؟!
ارن_یعنی نیست پرونده ها دستش نیست!
من_ادرین.. صدامو داری؟
ادرین_میشنوم بگو..
من_ما کیف رو گرفتیم اما پرونده ها دستش نیست!!
آدرین هم دقیقا عکس العمل منو نشون داد_چی؟ یعنی چی که نیست!!؟
ارن_ما تمام کیف رو گشتیم ولی نبودن!
آدرین_پس باید دست سایمون باشه!.. میتونین با یه چیزی بزنین تو سرش؟!
من_شوخی میکنی؟!
آدرین_چرا فکر میکنی توی این شرایط دارم باهات شوخی میکنم..
من_اریس میتونی فرانسیس رو دوباره بکشونی سمت ما؟
اریس_نمیدونم سعیمو میکنم.
جیمی_حالا بر فرض بتونه میخوای کجا بزاریش..
در اتاقی که کنارمون بود رو باز کردم.. یه اتاق کوچولوئه کمد مانند بود...
من با نیشخند_جاش جور شد!
اریس تونست بیارش سمت ما!
اریس با ترس گفت_اون موجود توی... توی...
من_این کمده!!! فرانسیس تا نشست که کمد رو چک کنه با بشقاب کوبوندم تو کلش!
بیچاره فک کنم چشاش منفجر میشه!!
من_آدرین ما فرانسیس رو بیهوش کردیم ولی حالا چی؟!
....
*آدرین
_حالاکه فرانسیس رو کشیدیم بیرون نوبت نیتن هست!
نیتن از توی بیسیم گفت_ا من چرا.. مگه من دیدبان نبودم که مراقب باشم نگهبانی متوجه نشه!
من_بسپرش به فیلیپ.. میتونی انجامش بدی فیلیپ؟
فیلیپ_مشکلی نیست!
نیتن_الان من کجا بیام؟
من_دقیقا جایی که هستی.. پایین پات یه دریچست!.. به انباری ختم میشه.. منم همینجا هستم تا اینجاش اومدی بقیشو بهت میگم!..
نیتن اومد توی انباری.. چون قیافش خیلی شبیه فرانسیس بود بجای فرانسیس اون رو فرستادیم توی سالن سایمون تا پرونده هارو پیدا کنه!
شکر خدا کاراته هم بلد بود 😅
نیتن_من توی اتاقم.. پرونده ها روی میزه..بیارمشون؟
من_نه نه فقط از روش عکس بگیر.. نباید بفهمه!
نیتن هم با موفقیت کارش تموم شد.. همه بچه ها تونستن برن بیرون.. حالا فقط میوکی و آلیس موندن!
*آلیس*
در باز شد.. با تعجب به ظاهر خاله میوکی نگاه کردم...
اینجا چخبره؟!
میوکی_آلیس بجنب پالتو رو بپوش باید بریم...
من_کجا؟
میوکی_میریم خونه!
دلم واسه خونه خیلی تنگ شده بود.. ولی.. میترسیدم!!
اگر حرفای آقای چستر واقعی بوده باشه چی؟!
من_نمیتونم!
خاله نشست و دستاش رو روی شونم گذتشت_گوش کن.. ما همه یه تیمیم و هوای همو داریم.. ما همه بخاطر تو اینجاییم! پس توهم نترس!.. تا وقتی باهمیم کسی نمیتونه بلایی سرمون بیاره!
حق با خاله بود.. ما همه باهم یه تیم هستیم!
پالتوم رو پوشیدم و آقا و خانوم جغد رو برداشتم.. الان فقط میخوام برم خونه!!
واسه پارت بعد...
23 لایک❤
50 کامنت💬