2(Magician of love(4
کار من نبود اون معجون ازم من دزدید اون نیمه من هست اون کسی که این کار کرد اون......☀️🌙
(جادویی جهان در رنگ ها 2)
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
که پسر جدید وارد کلاس شد و بعد خانوم بوستی وارد شد و گفت:بچه ها با مایک آشنا بشین.
(از زبون ایدن)
کریستالم داشت برق میزد انگار که اون یه چیزیو حس میکنه من هم یه احساسی داشتم.
مایک:سلام بچهها من مایک هستم
من که داشتم به اون پسر نگاه می کردم حواسم رفت سمت ملودی خیلی عجیب بود ملودی اصلاً شاد نبود انگار از نظر اون جهان رنگ نداشت؟
من:ملودی حالت خوبه
ملودی:آ....اره
بعد از کلاس از آدرین سوال کردم که چرا ملودی آنقدر بی روح هست؟
اون هم گفت که ملودی از اول این طوری بود انگار جهان برای اون رنگ ندارم من که میگم بره باهاش حرف بزن شاید...
من:ادامه نده وگرنه می کنمت قرباغه😑
آدرین:باشه؟!
رفتم پیش ملودی و گفت: ملودی بیا می خوام یک چیزی نشونت بدم
اون هم قبول کرد و بعد من با جاروم بردمش کنار برج و اون معلق شدیم.
من:ملودی... چرا آنقدر بی روحی؟
ملودی:خب... من نمی تونم..
من:تو چی نمی تونی؟
ملودی:من نمی تونم رنگ ها ببینم.
من:چی چرا؟
ملودی:داستانش طولانی
خانواده من جز خانواده جادوگری بوده ولی قرار بود من بخاطر طلسم به دنیا نیام ولی مادرم تصمیم گرفت هر کاری کنه که من سالم باشم.
اون کل پاریس گشت تا با ساحره گرد آشنا شد اون قبول کرد طلسم باطل کنه ولی یه بهایی داشت.
اون بها این بود که من تو تولد ۸ سالگیم رنگ دنیا نبینم و دیگه ندیدم.
من:اشکال نداره من می دونم
ملودی:چی می دونی؟
من:من می تنم همه چی درست کنم
ملودی:چی چه جوری؟
من در کیفم باز کردم و وسایلم در آورد کمی آب ماه، عصاره خورشید و کمی از عصاره عشق
ملودی:عصاره عشق چی؟
من:اگه خالی خورده بشه طرف عاشق کسی که جلوش هست میشه
ملودی:باشه ولی...
من:به فرما این از معجون فقط آرم بخورش باشه
ملودی اون گرفت و آرم خوردش و دو سه دقیقه بعد همه چی براش عوض شد اون لبخند خیلی قشنگ بود از شادی داشت گریه می کرد.
من:حالت خوبه
ملودی: ممنونم ازت ایدن
بعد از دو سه دقیقه ملودی گفت:ایدن داره رنگ ها کم تر می شه.
من:چی فکر کنم جادو اون قوی تر از جادو من هست.
بعد هر دو ما داشتیم به هم نگاه می کردیم که یک دفعه کیرستالم شروع به خاموش روشن شدن کرد.
جارو نیروش داشت از دست می داد و من ملودی داشتیم پرت می شدیم.
من:وای نه
ملودی:چی شده
من:خودت صفت بچسب
بعد که داشتیم پرت می شدیم من ملودی گرفتم و و گرد جابهجایی رخیتم رو خودمون.
بعد توی ست اشغالی سر در آوردیم بعد هر دوی ما به هم نگاه کریم و زدیم زیر خنده.
من:بهتره برگردیم باشه
ملودی:باشه
نزدیک های غروب بود که ملودی رسوندم خونه و از هم خدافظی کردیم که ملودی دست گرفت و گفت من ازت ممنونم.
تو برای یک لحظه هم که شده آرزوم بروارده کردی.
من:بهت قول می دم که برای همیشه برآوردش کنم.
بعد به سمت خونه آدرین حرکت کردم تو راه داشتم همش به ملودی فکر می کردم.
آدرین:بله جادوگرمون بلاخره امد
من:بسه کن.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
نگاران نباش بر می گردم☀️🌙