عشق پلاستیکی F2 P8
ممنون بابت حمایتاتون ❤❤
مرینت*
_آدرین این چیه؟
_برات توضیح میدم..این قضیه مال امروز صبحه مدیرم منو به آمریکا به عنوان جاسوس مخفی معرفی کرده و این بلیط مال همونه..
من_میخوای بری؟
آدرین_البته که نه!!.. بهتون قول دادم میمونم پس میمونم..
آدرین*
فقط یک روز دیگه تا کریسمس مونده بود.
به اصرار کریستا و ارن هممون شب اونجا موندیم.
استرس مرینت و بخاطر این قضیه رو درک میکردم.. خودمم نگران بودم.. اما به هرحال درخواست رو رد کردم!
تقریبا ساعت 2:28بود، بچه ها خوابیده بودن ماهم دورهمی جرئت حقیقت بازی میکردیم!
نوبت تومو بود که بطری رو بچرخونه.
آها راستی اینم بگم که جرمی هم اونجا بود.
تومو چرخوند، به جیم و لیزا افتاد.
لیزا_جرئت یا حقیقت؟
جیم_مرد نیستم اگر جرئت رو انتخاب نکنم!
میکا:بابا مرد😂
لیزا_مطمئنی میخوای جرئت انتخاب کنی؟
جیمی_شک نکن خانوم
لیزا_همین الان پیرهنت رو در میاری میری توی برفا قَلت بزن!
جیم_خیلیی نامردی!!!
اریس_خیلی زوره سرما میخوره خوب!! نیتن تو یک چیزی بگو!
نیتن_عزیزم شاید یکم زیاده روی باشه!
لیزا_اصلانم نیست خودش گفت مرد نیستم اگر انجام ندم!
من_نیتن این چه طرز صحبته؟
نیتن دستشو برد پشت سرش و گفت_ببخشید حرف بدی زدم؟
من_ای بابا ضدحال نزن دیگه!
یه تو گوشی محکم زدمش که شخصیتش عوض شد و خشمگین شد(نیتن اینجوریه که یکی بزنی تو گوشش جوگیر میشه)
نیتن_اوه آره هی تو جیمز ! مگه نشنیدی زنم چی گفت همین الان لباساتو در میاری میری تو برفا قلت میزنی!!
جیمی_تو دیگه چرا آدرینننن!!!
من_باریکلا جیمی جان بدو بدو 😂!
فیلیپ_پس روح بی رحم لیزا اینجا فعال شد!
نیتن_چی گفتی!!!؟؟
اینقدر داد زد که پشیمون شدم از کارم، یک تو گوشی دیگه زدم بهش_بسه دیگه خیلی فیض بردیم
نیتن_مگه من چیزی گفتم؟
جیمی_انگار چاره ای نیست!!. خیله خوب حالا ببینین چجوری تلافی میکنم!
لباسشو در آورد و با لیزا رفتن بیرون..
میکا_شرط میبندم الان...
جیم با داد و بی داد اومد تو خونه:حمومتون کجاست حموم کو؟؟؟؟!!!!!
ارن_دقیقا روبروت!
جیمی با تن سرخ شدش پرید توی حموم که آب داغ روی خودش بریزه.
کریستا_نه جیمی لوله آب ما برعکس..
متاسفانه دیر گفت چون صدای بلند داد جیم کل خونه رو برداشت!
بعداز این که لباساشو پوشید و با شک لیزا رو نگا میکرد بازی رو ادامه دادیم😂
جیمز چرخوند. ایندفعه نوبت جرمی بودکه از مرینت بپرسه.
جرمی_جرئت یا حقیقت؟
مرینت_حقیقت.
جرمی_حیف شد میخواستم یه چیز خفن بگم..
مرینت_تا دودقیقه دیگه نگی پرتت میکنم بیرون 😂
جرمی_باشه، سوال اینه:از کی با گاردین ما دوستی؟ چندساله؟(تا دیروز آگرست بود الان شد گاردین😐.... کسایی که نفهمیدن بگن تا بگم)
حدس میزدم اینا سر به جون ما دوتا بزارن😂
مرینت_اوووومممم فکر کنم قبل ازین که ازدواج کنیم یک سال باهم دوست بودیم.
من_دوسال!
مرینت_مطمئنی؟
من_اره میخوای توصیف کنم؟
مرینت_نه بالا غیرتت نمیخواد😂
مرینت_بده نوبت منه بچرخونم.
مرینت چرخوند... واویلا ایندفعه به رایا و چارلز افتاد😂(چارلز کاپیتان سختگیر تیم پسرا بود رایا هم همینطور البته مال دخترا دو تاشون سختگیرن و چون شباهت داشتن باهم ازدواج کردن)
خونه در سکوت عمیقی فرو رفت!!
رایا باید از پارلر میپرسید😐
رایا_خوب چارلز حاضری؟
ان چنان چشماشو ریز کرده بود که دیگه ما گفتیم میخواد چی بپرسه!!!
رایا_این سوال کل آیندمون رو تعیین میکنه!
چارلز_میدونم و من با صداقت تمام انجامش میدم، گاردمو پایین نمیارم!
رایا_خوب حالا جرئت یا حقیقت؟
خوب لامصب قبل ازین که این همه استرس بدی اینو میگفتی!
چارلز_حقیقت
رایا_روزی که.. اون روز که...
قیافه ما:😶😮
رایا ادامه داد_اون روز کی کیک منو خورده بود؟؟!!!
چارل،_اون تیکه کیک خراب شده بود من ریختم بیرون
رایا_اها پس باشه! 😁
ما:😐😰
چارلز چرخوند.. این آخرین دست بود.
آخرین دست به من و مرینت افتاد! مرینت باید از من میپرسید.
مرینت_جرئت یا...
من_حقیقت.
آدام_ترسیدی؟
من_از زن مملکت باید ترسید😂
مرینت_خوووب.. چرا اون شب قبول کردی که همون قضیه رو تمومش کنیم؟
توقع این سوالو نداشتم، حداقل نه چیزی که مربوط به چهارسال پیشه!
من_خوب،... فهمیدم گاهی برای رسیدن به آرزوت نیازی نیست تنهایی بهش برسی... گاهی با کسایی که دوسشون داری لذت بخش تره!
لبخند زد و گفت_این همون چیزیه که میخواستم بشنوم.. چون نظر خودمم همینه❤️
میوکی_اخی، عشق جوانی!
من_الان دیگه عشق جوانی به حساب نمیاد ها😂
رایان_فرداشب کریسمس.. احتمالا بچه ها تا الان آرزوشون رو نوشتن!.. بیاین بریم از درخت سر بزنیم.
حق با اون بود.. از بچه ها خواستیم آرزو و خواستشون رو روی درخت بنویسن.
اینجوری میفهمیدیم که چی میخوان!
همه رفتیم سر درخت، با مرینت دنبال برگ آلیس گشتیم..
باید حداقل 5تا درخواست باشه..
کریستا_هههه ارسیس میخواد سوپرمن بشه😂
ارن_ارتمیس میخواد باتو بیاد باشگاه😂
اریس_بچه های ما که کلا خوراکی میخوان!
جیم_اخ آخ چه چیزای گرونی هم میخوان!!.. تو تمام زمینه ها به مامانشون رفتن به جز همین شکمو بودن😐
رایان_خوشم میاد خودتو میشناسی
جیمز_باز تو حرف زدی!
مرینت_ساکت باشین بچه ها خوابن!!
اولین برگ آلیس رو پیدا کردم:بابانوئل عزیز من میخوام سریعتر بزرگ بشم تا مراقب مامان و بابا باشم!
مرینت_آدرین این یکی رو ببین!
دومین برگه:من یه داداش یا آبجی کوچولو میخوام که باهاش بازی کنم❤️
یکم دور از ذهن بود، اصلا توقع این آرزو هارو نداشتم!
مرینت_این آخرین ارزوشه.. همیشه پیش مامان و بابا بمونم..
چیزی جز لبخند به ذهنم نمیرسید😂
مرینت_فکر میکنی بتونیم همه آرزوهاش برآورده کنیم؟
من_شک به دلت راه نده☺️
مرینت*
از خواب بیدار شدم.. ساعت 8بود.
امروز همه بیدار بودن و کارارو میکردن..درسته امروز وقتشه.
روز اول کریسمس و تولد آدرین!
قرار شد وقتی آلیس بیدار شد آدرین ببرش توی پارک اسکی روی یخ بازی کنن..
روش پتو کشیدم و از اتاق بیرون اومدم.
رایا،میوکی و لیزا شیرینی میپختن...
کریستا، اریس و میکا دشتن تزئینات رو آماده میکردن..
تومو و الیزابت دسر درست میکردن و میوسا و اکامه هم تمیز کاری میکردن..
من_صبح بخیر!
کریستا_صبح بخیر.. به موقع بیدار شدی..
من_پس بقیه کجان؟
اریس_رفتن کادو کریسمس. بچه هارو بگیرن..به علاوه مناسبت خاص امروز😏
من_خوبه.. اممم میتونین مراقب..
میوسا_نگران نباش، فقط برو و هدایت رو بخر ماهم بقیه کارای تولد رو انجام میدیم..
من_اگر شمارو نداشتم باید چیکار میکردم!
سریع رفتم توی اتاقمو لباسامو پوشیدم.
آلیس_مامان کجا میری؟
من_عزیزم بیدار شدی؟.. دارم میرم تا مواد کیک تولد رو بگیرم چون میخوایم باهم دیگه برای بابایی کیک درست کنیم!
آلیس_منم میخوام کمک کنم!
من_میخوای یه ماموریت مهم رو بهت بسپرم.. نباید بزاری هیچی درمورد تولد بفهمه واین تویی که باید حواسشو پرت کنه!
میتونم این ماموریت مهم رو بهت بسپرم؟
مرینت_بله قربان!
من_افرین.. حالا پیش آقا جغده دراز بکش تا موقع انجام ماموریت برسه!
کلاه و شالگردنمو پوشیدم و راهی خیابون شدم...
خوب چی بگیرم!؟
وسطای راه احساس بدی داشتم!
اولش فکر میکردم بخاطر گرسنگیه ولی با سیاهی رفتن چشمام فهمیدم شاید طرز فکرم اشتباه بود!
......
واسه پارت بعد ...
20 لایک❤
40 کامنت💬