Reality👩🏻⚕️p5🧑🏼⚕️
سلام به بچه های عزیز وب . اومدیم با پارت جدید این رمان . اگه پارت قبلی رو نخوندید برید بخونید و بعد بیاید سراغ این پارت .خب بریم سراغ ادامه داستان ...
یهو یه نفر بدو بدو از اتاق جراحی اومد بیرون . یه پسر نسبتا قد بلند با مو های بلوند و چشم های سبز فسفری اومد بیرون . اولین دکتری بود که انقدر تیپ باحالی داشت و من اولین بار بود که همچین دکتری رو میدیدم . همین که اومد بیرون با زبان فرانسوی شروع کرد به صحبت کردن با اون دختره مو طلاییه :
- خب . چی کار داریم ؟
- آقای اگرست حدود 15 دقیقه از جلسه که باید شروع میکردید میگذره . الان باید برید اونجا .
- تا من لباسام رو عوض میکنم , برو از مهمون ها توی جلسه عذر خواهی کن بابت تاخیر تا منم بیام
- چشم استاد …
آها … پس استادی که میگفتن اینه … این همون جراحه …
در پی فکر کردن به این موضوع بودم که یهو دیدم آلیا سرگردان داره این طرف و اون طرف رو نگاه میکنه . از دیدنش تعجب کردم . رفتم پیشش :
- مرینت : آلیا ! تو اینجا چیکار میکنی ؟
- آلیا : سلام مرینت . در تعجبم تو اینجا چیکار میکنی ؟ تو که نمیدونستی اینجا کجاست .
- مرینت : مگه اینجا کجاست ؟
- آلیا : اینجا همون جاییه که قرار بود بیایم دیگه ! همون بیمارستانی که قرار بود شروع به کار کنیم .
اگه این بیمارستان همون بیمارستانه پس … وای بدبخت شدیم . الان میان و می بینن که ما نیومدیم . دست آلیا رو گرفتم و بدو بدو رفتیم به سمت پذیرش . وقتی رسیدیم و من هول شدم . یادم رفت اینا فقط فرانسوی بلدن .
شروع کردم به انگلیسی صحبت کردن و … که دیدم یه آقایی نسبتا قد بلند اومد و گفت :
- شما خانم اِما راجرز هستید ؟
- بله بله ! من اِما راجرز هستم و ایشون هم آلیا سزار هستن . برای مصاحبه اومدیم .
- پس دیر کردید ؟
- درسته . از فرودگاه که میومدیم یکم به مشکل بر خوردیم . یکم دیر شد . شرمنده بابت تاخیر .
- برای اولین بار اشکالی نداره . بیاید برای مصاحبه .
ما پشت اون آقا راه افتادیم و رفتیم داخل یه اتاقی . اونجا منتظر نشستیم تا اینکه یه نفر اومد داخل . عه این همون دختر مو بلوند بود . همین که اومد داخل به فرانسوی گفت :
- پس … های جدید .. هستید ؟
لامصب خیلی بد صحبت میکردن . هیچی متوجه نمی شدم .. تا اینکه یه نفر دیگه با کت و شلوار اومد تو . این همون پسره بود که از اتاق عمل اومد بیرون و چشماش سبز بود . با انگلیسی روان شروع کرد به صحبت کردن :
- سلام . به پاریس خوش آمدید . اسم من آدرین اگرست هست . و شما ؟
- سلام . خدا رو شرکت حداقل شما خیلی خوب صحبت میکنید . من .. اِما راجرز هستم و ایشون دوست و همکار من آلیا سزار هستن .
- خب … خانم اِما راجرز و خانم آلیا سزار . بدون اتلاف وقت بریم سراغ سوالای مصاحبه
خیلی استرس داشتم . درسته من دو سال پیش چند ماه رزیدنت بودم اما بخاطر استعدادم زود وارد مرحله جراحی شدم و همه پزشکا از هوش و ذکاوت ام تعریف میکردن ؛ ولی هیچوقت پدر ازم راضی نبود هیچوقت نمیدونم چرا اما همیشه پدرم از برادرام راضی بود به جز من از همه راضی بود کاش هیچوقت جزو خانواده ويلسون نبودم چون بجز مادرم ازکسی محبت ندیدم ؛ شایدم بخاطر همینه دوست های اشتباهی پیدا میکنم یا راه اشتباه میرم ؛ کاش ی روزی پدرم بهم اعتماد کنه و بهم عشق بورزه.
همش احساس میکردم قراره برینم توی مصاحبه و هی پا مو تکون میدادم ولی وقتی آلیا دستم رو گرفت یکم آروم شدم :
- آدرین : خب شما خانم راجرز . چطوری با تیم پزشکی همکاری میکنید ؟ تا حالا تجربه داشتید توی بیمارستان یا اتاق عمل کار کنید ؟
سوالی پرسیده بود که باید نسبت به هویت جدیدم جواب میدادم . یکم فکر کردم . نمیتونستم دروغ بگم ولی راستش رو هم نگفتم :
- مرینت : خب من … توی یه بیمارستان حدود چند ماه به عنوان اینتر کار کردم . همیشه هم سعی میکنم هماهنگ با همه کارها رو انجام بدم طوری که همه خبر داشته باشن که من دارم چیکار میکنم
- آدرین : اممممممممممممم . خب … خانم سزار . شما چطور ؟
- آلیا : خب . من یکی دو سال رزیدنت بودم . هماهنگی خوبی با کادر درمان دارم .
- آدرین : ام … خانم سزار . تا حالا توی مواقع اضطراری اتاق عمل قرار گرفتید ؟ تا حالا تونستید جلوی فاجعه ای رو بگیرید ؟
- آلیا : خب … من یه بار توی جراحی جلوی یه اشتباه بزرگ رو توسط جراح گرفتم . جراح به اشتباه در حال قطع کردن یه عصب بود که خوشبختانه تونستم موفق ظاهر بشم .
پ پپ پس کسی که اون شب جلوی من رو توی اتاق عمل گرفت آلیا بود ؟
- آدرین : وای . چه اشتباه بزرگی … اون جراح کی بود ؟؟؟
حسابی خجالت کشیدم و آلیا داشت ادامه میداد
- آلیا : خب راستش اون جراح رو من برای اولین بار میدیدم . بعد از اون جراحی دیگه ازش خبری نشد …
- آدرین : خیلی خب . خانم راجرز . شما مطمئن هستید که میتونید فشار روحی و روانی اتاق عمل رو تحمل کنید ؟
- مرینت : بله من میتونم …
- آدرین : خب . یه سوال : اگه توی اتاق عمل یه مادر باردار باشه و مجبور باشی بین نجات دادن جون یکیشون انتخاب کنی . چیکار میکنی ؟
سوال حسابی سختی بود … احساس میکنم شنیدم و جواب دادم ولی یادم نمیاد . یه نفس عمیق کشیدم و به منطق روی آوردم
- مرینت : خب . آقای اگرست بستگی داره .
- آدرین : چطور ؟
- مرینت : اگه بشه مادر رو نجات داد باید مادر رو نجات بدیم . چون مادر میتونه بازم بچه دار بشه . ولی اگه نشه مادر رو نجات داد باید تمام تلاشمون رو بکنیم تا بچه رو نجات بدیم
- آدرین : …
با دستم زدم به آلیا و ازش پرسیدم
- مرینت : آلیا ؟ آیا ریدم ؟
تا آلیا اومد دهنش رو باز کنه , آقای اگرست گفت :
- آدرین : تبریک میگم ! هر دوی شما استخدام هستید . رزومه خوبی دارید و مصاحبه خوبی هم داشتید .
- مرینت : ببخشید الان ما به عنوان اینتر یا رزیدنت کار میکنیم؟؟
- آدرین : خب اگه دانشجو بودید باید به عنوان اینتر کار میکردید .
و تا جایی که من میدونم دانشجو نیستید پس به عنوان رزیدنت هر دو تون شروع به کار میکنید .
- مرینت : ببخشید از کی شروع میکنیم؟ واینکه دستیار کدوم جراح هستیم ؟؟
- آدرین : خب از امروز میتونید شروع به کار کنید و اینکه هر دو تون دستیار جدید من میشد .
- مرینت : از همین حالااا؟؟؟
- آدرین : بله همین حالا مشکلیه؟؟
- مرینت : آخه ما خسته راهیم هنوز تازه رسیدیم و 8 ساعت تو راه بودیم .
میخوایین اول راهی یک بیمار بکشیم؟؟
- آدرین : اولا پزشکی یک کاری که دقت و وقت شناسی میخواد وما تو پزشکی نمیتونیم یه دقیقه رو هم دست از بدیم ؛ تو یه دقیقه جون هزار نفر نجات میدیم .
دوما تنبلی بزارید کنار قراره 10 یا 12 ساعت اینجا کار بکنید حتی بعضی وقتا هم باید شیفت شب وایسادید .
ببخشید ها ما همینجوری جراح نشدیم همه مراحلی سخت پشت سر گذاشتیم تا جراح باشیم ؛ پس برای جراح شدن باید جون بکنین .
دوما هم از روز اول بهتون چاقو جراحی نمیدیم که عمل کنید پسنگران نباشید قرار نیست کسی به کشتن بديد.
سوما هم به کلارا میگم لباساتون و کارت هاتون رو بیاره .
- آلیا : ممنونم فقط ما باید چی صداتون کنیم ؟
استاد ؟ استاد اگراست؟ آقای دکتر؟ آقای اگراست ؟ دکتر اگراست کدومش ؟؟
- آدرین : هر چی دوست دارین صدا کنین .
ولی بهتره استاد اگراست یا همون استاد صدا کنید .
- آلیا : ممنونم
واقعا وقتی که داشت حرفاشو میزد من داشتم از عصبانيت منفجر میشدم چقدر خودخواه و چقدر خودپسند چقدر گستاخ این اگراست اه اه .
لعنت بر خودم باد هرچه کردم بر خودم کردم.
الان من اگه به عنوان جراح شروع به کار میکردم حالش خوب میگرفتم.
نذاشت ی روزم استراحت کنیم .
رو به آلیا برگشتم گفتم : دارم دیوونه میشم از خستگی اینم گفت از الان شروع کنیم ؛ بدبخت شدیم رفت کی قراره خونه بگیریم کی قراره پاریس بگردیم کی قراره استراحت کنیم.
- آلیا : نگران نباش همه چی من حل میکنم ؛ بریم لباس ها رو بپوشیم که خیلی هیجان دارم
- مرینت : من اصلاٌ هم هیجان ندارم خیلی خسته ام ! میخوام بخوابم .
- آلیا : از الان شروع نکن که خوابم میاد .
باید کار کنی و جون بکنی تا شاید آدم شدی .
خود کرده تدبیر نیست مرینت خانوم.
- مرینت : ببین آلیا خودم میدونم چه غلطایی کردم لازم نیست یاد آوری کنی ؛ یکی هم یادت باشه اسمم اِما هست تلفظ کن اِاِاِاِاِاِممممااااااا !حله ؟؟؟
- آلیا : باشه بابا. حله ؛ زود بریم لباس هامون بپوشیم بریم همکارمون ببینیم .
- مرینت : آلیا نرو صبر کن بیام
هوف از دست این دختر عاشق کار برعکس من البته منم بچگی بدی نداشتم عاشق کار میشدم حتما .
خب اینم از پارت 5 . امید وارم خوشتون اومده باشه . لطفا حمایت کنید و لایک و کامنت یادتون نره .