✉️ envelope ✉️ پارت 27

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/06/30 14:22 · خواندن 2 دقیقه

احتمالا اخرین پارت این مدت 😌 لایک و کامنتاتون خیلی کمه نسبت به قبل ! قبلا 40 تا لایک و 40 تا 60 تا کامنت داشتمممم ! قهرم (:(

چیزی نداره ها ولی ترجیحا زیر 9 نخونن ...

 

◈◈◈◈◈◈🎐◈◈◈◈◈◈

مرینت در ته کوچه ای تنگ و تاریک نشسته بود و به خاطراتش با ادرین فکر میکرد ....لباسش کثیف و پاره شده بود. تا اینکه سایه زنی رو سرش افتاد... مرینت سرش  را بالا اورد و زن چاق قد کوتاهی را دید که با تعجب به او نگاه میکند... 

مرینت روی دستانش عقب رفت و گفت: اذیتم نکنید.. لطفا...

زن خم شد و دستان لطیفش را روی سر مرینت کشید و دستش را به سمت او دراز کرد.

-من جورجیام خانم کوچولو.. تنهایی؟!

مرینت حس گرمایی از زن گرفت... دست اورا گرفت و گفت: منم.. مرینتم...اله تنهام.

زن دست مرینت را گرفت و اورا بلند کرد.

از درون کیف گل گلی اش، نان برشته، نرم و داغی را در آورد و در دستان زخمی مرینت قرار داد و گفت : بخور دخترم. 

مرینت همانطور که گاز میزد، به خانه ی  کوچک ولی پر از گلدانی رسید .... زن در زد و اقایی تپل با سبیلی باحال در رو باز کرد و جورجیا هم چیزی درگوش مرد گفت. مرد به سمت مرینت برگشت. موهایش را نوازش کرد و گفت: اوه سلام مرینت.. من جاستین هستم. همسر  جورجیا.

ظاهرا حالت خوب نیست خانم کوچولو :) بیا جورجیا کمکت میکنه لباس های جدیدی بپوشی و استراحت کنی:)

جورجیا دست مرینت را گرفت و گفت : بیا خوشگلم ....

او را به سمت اتاقی در قهوه ای برد، در را باز کرد و مرینت را در وانی سفید و کوچک نشاند. گفت : لباساتو خودت در میاری یا من در بیارم؟ مرینت با خجالت به پاهایش نگاه کرد. یواشکی از لای در اتاق حرف های ادرین و فیلیکس که راجب دست زدن فرانک به  او بود را شنیده بود. نکنه اون خانم هم همینکارو میکرد؟ جورجیا کمی فکر کرد و گفت : ببینم، مرینت پسری، بهت دست زده ؟ مرینت سرش را ارام تکان داد.

جورجیا کمی فکر کرد و گفت: اوه - متاسفم..ولی من حواسم  بهت هست :) زیپ لباس مرینت را پایین کشید و دامن زرق و برقی اش که تقریبا سیاه شده بود، در آورد..

بدن سیاه و کبود مرینت معلوم شد . روی پاهایش، بدنش، همه جای کبودی، زخم و سیاهی بود. جورجیا دستش را مدت کوتاهی جلوی دهنش گذاشت و گفت: اوه ... بمیرم برات مرینت. مرینت گفت: معذرت میخوام اگر اذیت میشید.. جورجیا دستگیره ی آب داغ را کشید و شامپویی را روی سر مرینت ریخت. وان پر از اب شد.. بهش گفت: تو سرتو بشور تا برم اتاقتو حاضر کنم :)

باشه؟

 

 

تموم شد.

احتمالا پارت آخره 😌 ( منظورم تو این مدته )