عشق پلاستیکی F2 P7

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/06/30 12:46 · خواندن 10 دقیقه

برید ادامه

مرینت*

ماها پشت سر هم سپری شدن..

روزهای ماهم چه خوب و چه بد طی شد.

وحالا بعد از م3فصل زندگی مشترک..زمستون فرا رسید.

گوله های برف، سفیدی خیال زمستون تموم کوچه هارو پر کرد.

زندگی که قرار بود توی یک سال به پایان برسه حالا 4 سالگیش رو جشن می‌گرفت!

آلیس 4سالش شده بود.. ، البته آدرین معمولا الفبا و بهش یاد میداد. تنها چیزی که تغییری نمی‌کرد وابستگی آلبس به آدرین بود.البته منم اونجا کشک نبودم!

بالاخره مامانشو هم آدم حساب کرد.

دوروز دیگه تولد آدرین بود، 3دی!دقیقا مساوی با کریسمس!

باورم نمیشه چقدر زود گذشت😅

با بچه ها برنامه ریختیم که سورپرایزش کنیم.

البته برای این کار باید زودتر از روزش براش تولد میگرفتم.

داشتم از سر کار برمیگشتم.

آدرین هم دستش خوب شده بود برای همین باید دوباره میرفت سر کار، چون زمستونه بیشتر پلیس‌های مبتدی به مناطق گرم فرستاده شدن و کار پلیس‌های حرفه ای و افسر ها بیشتر از قبل بود.

اوایل از 3صبح میرفت و ظهرا یا بعداز ظهرا برمی‌گشت،ولی از اخرای پاییز که هوا خیلی سرد شده بود بعضی وقتا حتی شبا خونه برنمیگشت.

کسی خونه نبود، به پرستار هم اعتمادی نداشتم برای همین آلیس رو به کریستا سپردم.

اون خوب میدونه چجوری از بچه ها مراقبت کنه(البته فکر کنم😅)

گوشیم زنگ خورد،آدرین بود.

_الو؟

آدرین_سلام.. خوبی

من_مرسی تو چطوری

_خوبم.. ببین احتمال زیاد امشبم نمیتونم بیام خونه!

من_اخه چرا.. مگه قرار نبود فته ای فقل دوروز نگاهتون دارن توکه سهم خودتو واستادی!!!

آدرین_میدونم ولی خودت که از بدقولی های اداره خبر داری!

من_فقط مراقب خودت باش.

آدرین_باشه.. توهم مراقب باش ایندفعه بجای کیک آلیس رو توی فر نزاری😂

من_حالا هی تیکه بنداز😂

آدرین_تیکه نیست حقیقته، در یخچال رو قفل کودک بزن باز نره موز برداره!

من_اوف راه رفتنم یاد گرفته موز برمی‌داره دور تا دور خونه میدوئه ازش نگیرم!

آدرین_ههههه اومدم واسش میگیرم..

من_باشه.. مراقب باشی.

آدرین_نگران نباش.. شماهم مواظب خودتون باشین!.. خدافظ

من_خدافظ..

رسیدم خونه کریستا، زینگ زینگ...

کریستا_دارم میام.

من_سلام.

کریستا_سلام.. خوش اومدی. بیا تو!

رفتم داخل.. پالتو و شالگردنمو در آوردم و سر جالباسی گذاشتم.

برعکس بیرون خیلی خونشون گرم بود.

من_بچه ها کجان؟

کریستا_دارم تو اتاق بازی میکنن.. چایی یا قهوه؟

من_قهوه لطفا!

یهو دیدم یه نیم وجبی داره بدو بدو میاد جای من!

_سلام مامانی!

من_سلام دختر خوشگلم!.. خاله جونو که اذیت نکردی؟

کریستا _همشون بچه های خوبی بودن.. برای همین بهشون قول دادم اگر تا شب بچه های خوبی باشن واسشون کیک درست کنم!

من_اووو خوش به حالتون!.. به منم میدین؟

ارسیس و آرتمیس اومدن جای من:سلام خاله!

من_این جارو نگا پس شمادوتا ابرقهرمان اینجا قائم شده بودن!

ارسیس و آرتمیس عاشق کارتونهای ابر قهرمانی بودن، و همیشه سعی میکردن از رفتار اونا الگو بگیرن!

آلیس به سوال من جواب داد_اره به شماهم میدیم.. میخوام خودم با خاله کریستا کیک درست کنم که بابا خوشحال بشه!

من_اره. مطمئنم خوشحال میشه!

کریستا_آدرین امروزم مأموریته؟!

من_اره، اتفاقا داشتیم باهم حرف میزدیم!امشبم میخوان نگهشون دارن!

آلیس_چی؟!! بابا نمیاد پیشمون!!؟

من_نه عزیزم، امروز نمیاد!ولی قول داد فردا که اومد واست یه عالمه خوراکی بگیره!

آلیس_ولی من میخواستم واسش کیک درست کنم!

من_چقدر خوب.. میدونی چرا؟.. چون فردا تولدشم هست!

آلیس_تولد؟!.. آخ جوووون!

کریستا_فردا تولدشه؟

من_نه درواقع سوم تولدشه ولی خواستم سورپرایزی بگیرم!

کریستا_ایده خیلی خوبیه!.. چه جالب تولدش دقیقا زمان کریسمسه!! من به بقیه هم میگم...

من_باشه!

کریستا_ولی بنظر خوشحال نمیای!

من_چرا هستم.. ولی این روزا خیلی نگهش میدارن!

میترسم حتی اون موقع هم اجازه ندن که بیاد!

کریستا _اوناشو بزار به عهده ما!

احتمالا خوب پیش میره، آلیس از وقتی فهمید که فردا تولد آدرین هست سعی می‌کرد واسش یه کاردستی درست کنه😂

ماهم که دیگه رسما زن و شوهر بودیم..توی این چندسال دیگه به خواسته هامون فکر نمی‌کردیم.

خواسته های ما پرشده بود از یه خانواده 3نفره!

_سلام..

اصلا متوجه نشدم بچه ها اومدن اینجا!

میوکی_سلام.. چه عجب خانوم بالاخره پیداشون شد!

من_سلام.. من که همیشه پیدائم شما نیستین 😂

جیمز_آگراست کجاست؟

من_الان دوتا آگرست اینجام دیگه😂

جیم_هار هار بامزه!

من_هههه ماموریت!

جیم_ای بابا😐

من_کوفته برنجی!

 

ادرین*

جک_آگرست.. رئیس کارت داره!

من_باشه! ممنون جک

این روزا خیلی کار می‌کردم، اصلا راحتم نمیزاشتن، ماموریت پشت ماموریت...

کریسمس نزدیک بود!.. هر سال برای آلیس کادو می‌گرفتیم!

حالا که دیگه چهار سالش شده چیزای بیشتری میفهمه!

بدون اینکه بفهمم داشتم وابستشون میشدم...

وقتایی که مرخصم و میرم خونه دیگه دلم نمیخواد برگردم..

هیچ وقت فکر نمیکردم سرنوشت اینقدر راحت داستانم رو بنویسه!

کی فکرشو می‌کرد ازدواجی که فقط از روی قرار داد بود و سال بعدش میخواست به پایان برسه چهار ساله که ادامه داره!

ومن.. دلم میخواد تا ابد ادامه داشته باشه!.. احتمالا تمام اینارو مدیون آلیس بودیم..

از دفترم رفتم بیرون، سوار آسانسور شدم..

سمت چپ راهرو دفتر مدیر بود.

تق تق تق!

_بیا تو..

من_با من کاری داشتین قربان؟

مدیر_اوه آدرین.. آره آره بیا بشین..

من_خیلی ممنون، اما اگر ایرادی نداره سریع تمومش کنیم چون یکمی کار دارم!

مدیر_مثل همیشه سرسخت و اهل کار!.. میخواستم یه پیشنهاد بدم..

من_پیشنهاد؟

مدیر_درسته.. از آخر پاییز بی شک تو خیلی زحمت کشیدی و میخواستم به عنوان پاداش بهت یه مرخصی یه هفته تو ایام کریسمس بدم.. اما قبل از اون فقط یخورده دیگه زحمت...

من_لطفا برین سر اصل مطلب!

مدیر_باشه.. من تورو به اداره آمریکا به عنوان بهترین جاسوس وافسر پلیس ژاپن معرفی کردم.

من_چی؟؟!! شما چیکار...

مدیر_این خبر خوبیه..یه مسافرت یک هفته ای میری و برمیگردی!

من_ولی آخه.. دوروز دیگه کریسمسه!.. من از ماه پیش توی قرار داد قید کردم که هفته اول کریسمس مرخصی میخوام..

 

صدام بلند شده بود.. برم آمریکا؟.. چطور میتونم.. من قول دادم که روز کریسمس پیششونم!

مدیر_درسته قید کردی و من هم موافقت کردم اما این خیلی اضطراریه!

من_ببخشید قربان اما هیچ چیز اضطراری توی این قضیه نمیبینم!.. آمریکا پلیس های خودش رو داره دلیلی نمیبینم بخوام زادگاه و خانوادم رو ترک کنم!

مدیر_به درخواستت احترام میزارم آگرست، مطمئنم پدر خوبی هستی.. ولی تصمیمی گرفته شده!

من_اگر اینقدر واجبه پس بندازینش برای هفته آینده.. من این هفته رو مرخصی هستم..

مدیر_بیخیال پسر مطمئنم خانوادت درک میکنن این اضطراریه!

من با عصبانیت گفتم_اقای مدیر، دختر من 4سالشه.. و تمام سال رو منتظر کریسمس بوده میدونین چرا.. چون به لطف شما من 5روزه کامله که حتی خونه نرفتم و بهشون قول دادم کریسمس رو پیششون هستم و اگر من به خانوادم قولی بدم هرکاری برای عملی کردنش انجام میدم!

مدیر پشتشو به من کرد و از لابه لای کرکره های کشیده شده بیرون رو تماشا کرد..

_اگر نری مامور دیگه ای به جات فرستاده میشه و مقام اول رو بدست میاره، اینطوری خلع و با پلیس های مبتدی هم سطح میشی..

من_برام مهم نیست.. من بخاطر این وارد ارتش پلیس جاسوسی نشدم که بالاترین مقام رو بدست بیارم.. خطرات رو به جون خریدم تاامنیت مردمم رو تضمین کنم.. با اجازتون باید برم.

مدیر_حرف های تاثیر گذاری بود به هر حال بهش فکر کن!

اونقدر بخاطر حرفاش ناراحت بودم که هرچی به دهنم می‌رسید میگفتم!

من_معذرت میخوام قربان، اما من مثل شما نیستم که بخاطر تضمین مقام خودم بقیه رو کنار بزنم.. با اجازه!

دستام رو مشت کرده بودم و رفتم سمت دفترم..

بخاطر حاضر جوابی هایی که کردم به راحتی میتونست اخراجم کنه... طبیعتا نمی‌کرد.. من بهترین مامور جاسوسی اون بودم.

با اخراج من مقام سازمانش از بین میرفت!

من فقط یه چیز میخواستم، اونم عمل کردن به قولی بود که به آلیس داده بودم..

امروز سریع تر از همیشه پرونده هارو تموم کردم تا بزارن برم خونه.. با بحثی که داشتیم احتمالا با خونه رفتنم مخالفتی نمیکردن!

کیتی دستیارم اومد توی اتاق_قربان پرونده هایی که بهم دادین رو جابجا کردم..

من_ممنون کیتی، میتونی بری!

خودمم باید میرفتم.

پالتومو پوشیدم و شالگردنم رو انداختم..

هوا بیرون خیلی سرد بود، برف تا جای زانو هام می‌رسید!

بخاطر سُر بودن خیابون ها جرئت نکردم با ماشین بیام، خط های اتوبوس هم که بسته بود..

گوشیم رو برداشتم تا مطمئن بشم مرینت بهم زنگ نزده..

3تا پیام برام اومده بود.. حدس می‌زدم،از طرف مرینت بود..

:سلام عزیزم، من اومدم با آلیس اومدم خونه کریستا!

نگران نشی، مراقب خودتم باشی..

دوست دارم💕

براش زدم:

سلام، باشه دارم میام اونجا..

منم دوستون دارم❤️

 

خونه کریستا نسبت به خونه خودمون نزدیک تر بود.

حداقل توی این برف و کولاک راحت تر میشه رسید.

 

مرینت*

رایا_چیشده بالاخره لبخند رو لباته؟

من_آدرین داره میاد اینجا!

اکامه_مگه نگفتی تا فردا نمیاد؟

من_چرا خودش گفت ولی داره میاد اینجا!

جیمی_پسر دوروز دیگه تولدشه هوم؟.. خیله خوب پس باید بهترین تولد ممکن رو بگیریم!

آلیس با سرعت اومد جای من:مامان ببین...

کاردستیشو نشونم داد.

من_خیلی خوشگله.. مطمئنم خیلی خوشحال میشه☺️

آلیس_اره.. ولی میخوام خیلی  خیلی زیادخوشحال بشه!!

چارلز_نگفت کجاست؟

من_نه فقط گفت داره میاد!

ارن_از اداره تا اینجا راه زیادی نیست ولی هوا خیلی سرده.

کریستا_مگه با ماشین نیست؟

من_نه.. با ماشین نمیره..

زیننننگگگگ

اریس_من باز..

من_نه خودم باز میکنم...

جالبه که اینقدر هیجان زده شدم!

خوب.. دلتنگ میشدم..هروقت میرفت دو سه روز میموند. اما ایندفعه 5روز تمام ندیدمش!!

درو باز کردم..

_سلاممم

محکم بغلش کردم، با اینکه تمام لباساش پراز برف بود..

اونم دستاشو دورم حلقه کردو محکم بغلم کرد..

با تمام سردی ها آغوش گرمی داشت..

به پلاستیکی تو دستش نگاه کردم.

من_این همه پلاستیک براچی؟

آدرین_این پلاستیک مال یه عدد خانوم شکموئه و این دوتا پلاستیک مال بچه هاس..میدونی این خانوم شکمو کجاست؟

من_حالا بده شاید این خانوم رو سر راه دیدم😂

اریس_تا کی میخواین جلو در صحبت کنین بیا ماهم ببینیمت جناب پلیس منطقه!

آدرین_نه افتخار نمیدم چشمم میکنین😂

آلیس_اخ جون بابا اومده!!

و سریع پرید تو بغل آدرین..

آدرین_به به ببین کی اینجاست چطوری شیطون بلای من!

آلیس_من خوبم شما چطوری.. دلم واست خیلی تنگ شده بود!

آدرین_منم دلم تنگ شده بود خوشگلم.. آقای جغد کوش؟

آلیس_الان خوابیده، آقای جغد دیشب داشت گریه میکرد.

آدرین_وای وای وای براچی؟

آلیس_اخ دلش تنگ شده بود..

من_ولی الیس برای آقای جغد قصه تعریف کرد تا خوابش ببره!

آدرین_افرین.. بیاین ببینین چی واستون خریدم..

بچه ها_اخ جون خوراکی خوشمزه!!

من_بیا بشین..

رفتیم توی حال، بچه ها مشغول احوال پرسی شدن..

وقتی خواستم کت آدرین رو بزارم سر جالباسی از توی جیبش یه پاکت افتاد...

این دیگه چیه؟؟!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شرط رو میبرم بالا اخه خیلی زود رسید

20 لایک❤
40 کامنت💬