ازدواج اجباریf² #34

Panis Panis Panis · 1402/06/29 18:20 · خواندن 1 دقیقه

بدویین برین تو اون وب پارت قبل رو بخونید جا نمونید:) 

 واستادم خیلی ناگهانی پرسید -راستش اولش خیلی ازت بدم میومد میخواستم سربه تنت نباشه ولی الان هیچ حس خاصی بهت ندارم اهی کشید و گفت -همونم غنیمته خندیدم و گفتم -نکنه فکر کردی عاشقتم شازده؟ -اره -اوهووووووو یکم خودتو تحویل بگیر -میدونی دخترایی که دور و ورم بودن بهم میگفتم عاشقمن -حالا واقعا عاشقت بودن؟ شونه ای بالا انداخت و گفت -نمیدونم ولی اینطور وانمود میکردن همون موقع تلفنش زنگ خورد با لبخند جواب داد -هان؟چیه باز انگل زندگی؟ - -اوهوووووو بشین بابا دخترم ،دختر تو زن منه،هرکاریم بکنم به خودم ربط داره - یهو زد زیر خنده و من و بایه دستش تو بغلش گرفت و به خودش چسبوندم موهام و که ریخته بود جلوی صورتم با دستزدم پشت گوشم کنجکاوانه داشتم به کامران نگاه میکردم تا بفهمم داره با کی حرف میزنه -تو ادم نمیشی نه؟وای وای دلم واسه اون شوهر بیچارت بسوزه - ای بی ادب گمشووووووووووو - -اره گوشی دستت ازمن خدافظ گوشیو گرفت طرفم -بیا مامان جونته -مامان جونم؟ -نوشینه با لبخند گوشیو ازش گرفتم -الو؟ -ای دختره چش سفید حالا دیگه مامانت و نمیشناسی به خدا بهار شیرمو حلالت نمیکنم ای دختره نمک نشناس داشتم به چرت و پرتاش میخندیدم -بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا -مامان جونم یه کم نفس بگیر نفس بلندی کشیدو گفت -اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟ -مرسی مامانی -بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟ به کامران نگاه کردم و گفتم -بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون...... 

 

میدونم گشادم سر ج دادن ب کامنتا💀😂💔

https://romanland123.blogix.ir