قولی که زیرپا گذاشته شدp44
من به مشهد برگشتم.
(زندان تارتاروس 8)
رده سنی این پارت : +12
زیر دوازده ساله ها به ادامه نیان.
[دنیای میانه]
[زندان تارتاروس: لایه پنجم]
الناز*در حالی که روی یکی از تشک هایی که از یکی از سلول ها بیرون آورده شده بود دراز کشیده بود بی علاقه به تکه های بدن اجسادی که روی زمین می افتند نگاه میکند*: با اینکه یک لایه پایین تر اومدیم ولی باز هم زندانی ها ضعیف هستن.*الناز خمیازه میکشد* ای بابا! خسته شدم اینقدر راه رفتم!
ساشا: منم همینطور. اینجا اتراق کنیم؟
کاترین: شوخی میکنی؟ *به اجساد مثله شده ای که روی زمین افتاده اند اشاره میکند*
ساشا: نه کاملا جدی ام. ممکنه اینجا الان پر از جنازه باشه ولی با این حال ما باید استراحت کنیم. و گرنه برای برگشت انرژی کافی نخواهیم داشت.
الناز: پس تصمیم قطعی شد! ما امشب میان اجسادی که تا همین چند ساعت پیش زنده بودن اتراق میکنیم.
کاترین*آه میکشد*: به شرطی که هیچ کدوم از شما دوتا دیوونه امشب داستان ترسناکی تعریف نکنه. *به جنازه ای با جمجمه ی خورد شده لگد میزند* فضا به قدر کافی بوی مرگ میده.
الناز*در حالی که دستش را داخل بدن یکی از مرده ها میکند و چیزی صورتی و طناب مانند ی را بر میدارد و آن را بررسی میکنه با نارضایتی غر میزنه* : ضد حال.
(فکر نکنم لازم باشه بگم که چی تو دست الناز هستش)
ساشا*کمی رنگ پریده میشه*: میشه لطفاً اون چیز رو بذاری زمین؟ واقعا ترسناک و لزج به نظر میرسه.
الناز*با تعجب به چیز صورتی توی دست هاش نگاه میکنه*: این رو میگی؟ راستش رو بخوای آره ؛ این چیز بدجوری لزج و چندشه.
کاترین*قطره عرقی از گردنش می چکد*: پس چرا از اول دستت گرفتیش؟
الناز*چیز صورتی را به گوشه ای پرت میکنه*: راستش رو بخوای نمیدونم. کنجکاو بودم که اون چیه.
*الناز، کاترین و ساشا بعد از مدتی شروع به خوابیدن میکنند*
کامنت و لایک نمیکنی؟ چرا؟ یعنی این پارت رو دوست نداشتی؟😢
بی زحمت اگه کامنت نمیدی حداقل اون قلب پایین رو قرمز کن. 💓