خیمه شب باز♀️پارت 19 (قوس وحشت😈)
خب میدونم خیلییی دیر شد😓
متاسفم🥺
اما بالاخره بعد از دیدن 3 فیلم ترسناک و شب دیر خوابیدن از ترس 😁😅
بالاخره چند تا ایده به ذهنم رسید واسه تموم کردنش🤩
البته ذهنی هست هنوز ننوشتم
و یه چیز دیگه
خیلییی خوشحالم که ریدم به احساسات تک تکتون😁😂 (واسه تک پارتی 😔😂)
خیلییی بهتون خندیدم😂
خیلی زر زدم برید رمانو بخونید😁😊🍫
آدرین:
یعنی میشه اون همون دختره باشه.. اگه خودشه چرا به کمک من نیاز داشت؟
توی همین افکار بودم که یکی دستشو گذاشت روی شونم که سریعه برگشتم که با دیدن چهره نگران ایدن، نفسی بیرون دادم.
ایدن_معلوم هست این همه صدات میزنیم کجایی؟
عروسک رو پشتم قایم کردم که متوجه اون نشه، نمیخواستم چیزی راجب اون بدونه چون فقط من راجب دختره توی قطار خبر داشتم و من تنها کسی بودم که اونو دیدم پس نمیخواستم که بقیه رو وارد این ماجرا کنم
_هیچی
نگاهم رو به زمین دوختم.
ایدن که فک کنم متوجه شد راجب به چیزی نگران و ناراحت هستم، رد چشمم رو دنبال کرد و متوجه گندم پلاستیکی جاسپر شد!
ایدن_میدونم به خاطر مرگ جاسپر خیلی ناراحتی، میدونم که خیلی جاسپرو دوست داشتی.. همینطور آلیا رو..
بعد صورتشو بالا گرفت و گفت..
ایدن_اما الان باید نگران موضوع بزرگتری باشیم، ما الان توی خونه ای هستیم که اصلا معلوم نیست داخل این خونه چه خبره و هر لحظه ممکنه چه اتفاقی بیفته، ما الان یه جنازه توی این خونه داریم و معلوم نیست وقتی از این خونه رفتیم بیرون از چه بهانه ای باید بابت مرگ آلیا استفاده کنیم
نفس سردی بیرون دادم و صورتمو بالا گرفتم و گفتم
_حق با توعه.. گفتی چیزی پیدا کردین! اون چی بود؟؟
ایدن یه لبخند کوچیک گوشه لبش نقش بست و گفت
ایدن_باید نشونت بدم.. بیا بریم پایین
از اتاق زیر شیروونی رفتیم پایین
ایدن کنار جنازه آلیا ایستاد و گوشی اونو برداشت
لوکا_داری چی کار میکنی؟؟؟؟
انگار بقیه هم بیخبر بودن و فقط منتظر من بودن
ایدن بدون توجه به سوال لوکا، گوشی آلیا رو جلومون قرار داد
اما تنها کسایی که تعجب کردن فقط من و مرینت بودیم
کارلوس:
وقتی ایدن گوشی آلیا رو جلومون گرفت، مرینت و آدرین توی شک بودن
_چیزی شده
وقتی آدرین متوجه ضایل بازیش شد، سرشو پایین گرفت و چیزی نگفت اما با سوال مرینت همه تعمب کردیم...
مرینت _ببینم مگه این گوشی هم وی کوره کنار آلیا نبود؟؟؟؟ پس چرا گوشی آلیا سالمه
آدرین:
این دختره دیگه فکرشم شبیه من شده
بعد از اینکه این سوال رو پرسید همه تعجب کردن
ایدن_خب من از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
نینو_یعنی میخوای بگی این چیزی نبود که میخواستی نشونمون بدی!!!!
ایدن سرشو پایین انداخت و زیر لب زمزه کرد
ایدن_نه
انگار توی فکر بود
_ایدن، اون چیزی که قرار بود نشونمون بدی رو نمیخوای بیاری!!!! زیر پامون علف سبز شداا
ایدن سرشو بلند کرد و گفت
ایدن_اها راستی یادم رفت
گوشی آلیا رو برگردوند طرف خودش و رفت توی یه برنامه اما من ندیدم فقط از روی حرکت دیتش متوجه شدم
بعد از اینکه کارشو انجام داد دوباره گوشی آلیا رو برگردوند سمت ما
هممون با دیدن پیاما تعجب کردیم یا به اصطلاح شاخ در اوردیم
از زبان نویسنده:
این پنج دوست با دیدن پیام هایی که از طرف خیمه شب باز برای آنها ارسال شده بود تعجب کردند.. پیام هایی که مستقیما باعث مرگ آلیا شد
آنها پیام هارا زمزمه بار میخواندند تا رسیدند به اخرین پیام
«وقتشه نمایشت رو اجرا کنی»
هیچ کس سر در نمی آوردند که منظورش از نمایش چیست!!
هیچ کس به جزو..
آدرین و مرینت
آدرین سکوت را شکست
آدرین_به نظرتون دیلیلی داره که گوشی آلیا سالم مونده.. اصلا چجوری...
یعنی آدرین باید دربارا چیز هایی که فهمیده بود را با انها به اشتراک میگذاشت؟؟
و دوباره خانه خیمه شب باز در سکوت فرو رفت
هیچ کس سخنی نمیگفت(چرا اینقدر ادبی شد😂🤦🏻♀️)
گویا متوجه آن نبودند که خیمه شب باز از عمد موبایل را سالم نگه داشته است
تگها کسیکه میتوانست با سوالان بدون پاسخ آنها جواب دهد فقط و فقط یک نفر بود
کسی که تاکنون متوجه حضور او نشده بودن
کسی که چندید بار سعی کرد با آنها ارتباط برقرار کند اما موفق نشد
اما چه کسی میتواند یک فرد مرده را ببیند ویا صدای او را بشنود؟؟
درست است
آدرین، آن پسر کنجکاو با سن کم....کسی که همیشه عاشق هیجان بود
آدرین چندین بار توانسته بود با آن ارتباط برقرار کند
اما آن پسر هیچ وقت متوجه منظور آن از «کمکم» کن چیست
گویا متوجه آن نبود که او آزادی میخواد
و متوجه نبود که خیمه شب باز آنرا در اتاق زیرشیوانی زندانی کرده است
چه کسی زندانی شده است؟؟؟؟
همان کسی که منتظر کمکی از سوی پسر قهرمان ما بود
کسی که بار ها و بار ها سعی کرد با آن ارتباط مستقیم برقرار کند اما چه فایده
تا اینکه توانست عروسکش را نشان پسر کوچک ما دهد
یعنی آدرین باید راجر آن عروسک به دوستانش هشدار میداد؟؟
خیمه شب باز که نظاره گر تلاش آنها برای بیرون رفتن بود، ناخداگاه لبخندش بر روی لبانش نقش بست و پیامی سرشار از هشدار برای این نوجوانان فرستاد
«با تشکر از شمایی که برای نمایش بعدی صبر کردید»
«حال وقت آن است که عروسک دوم وارد نمایش شود😈»
------------------
4480 کارکتر
منصفانه نیست خیلی نوشتم بعد چهار هزار کارکتر😐
پارت بعد سعی میکنم بیشتر باشه
دیگه شرمنده😓
لایک و کامنت فراموش نشه 😁😊❤💬