✉️ envelope ✉️ پارت 24

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/06/27 15:49 · خواندن 2 دقیقه

سلاممممم دسترسیم باز شد 🙂 ممنونم مهسا جون

برین ادامه مرینت 💀 ( یوهاهاهاهاهاهااااااااااااا 😂 )

مرد :)

 

 

◍◍◍◍🍿◍◍◍◍🍿◍◍◍◍

تیر، در آن اتاق کوچک به سرعت حرکت کرد و به شکم کوچک و لاغر مرینت اصابت کرد ....

الفرد اسلحه را در ان اتاق رها کرد و به سمت در بزرگ عمارت راهی شد. ادرین، درد را از سرش بیرون کرد.او با عجله بدن بی جان مرینت را بلند کرد و از تخت بیرون پرید . بدون کفش از در بزرگ عمارت بیرون رفت. قطرات اشکش با قطرات باران یکی شده بودند. فیلیکس با غم کتش و کفشش را پوشید و به دنبال برادرش رفت.

آدرین آنقدر دوید که به پدرش رسید.به صورت سفید مرینت نگاه کرد . با گریه به پدرش نگاه کرد و گفت: او..ن چه گناهی کرده بود ؟!هان !!! او چیکار کرده بود پدررررررررررررررررررررر ! بگوووووو انقد منو نگاه نکن بگو !

قطرات شسته شده ی خون مرینت توسط باران، روی پاهای لخت آدرین میچکید.

ادرین نگاه کوچکی به پدرش کرد و دوان دوان به سمت بیمارستان ته خیابان رفت.

فیلیکس که به دنبال ادرین بود. وقتی به پدرش رسید، نگاهی معصوم به پدرش کرد و گفت: آدرین... اونو دوست داشت !

و سپس به دنبال برادرش دوید.

◙◙◙◙◙◙◙◙🍔◙◙◙◙◙◙◙◙🍔◙◙◙◙◙◙◙◙🍔

پرستاران با دیدن یه بچه که دختری دیگر را بغل کرده است تعجب کردند.

پرستار ارشد مرینت را از اغوش ادرین در آورد و گفت: ببینم چی شده ؟

ادرین نفس زنان گفت : تی..ر خورده

پرستاران دور مرینت جمع شدند و یکی پس از دیگری میگفتند: وای کی بهش تیر زده ؟! چرا این پسره اوردش؟! زخمش چقدر بدجوره !

ادرین به پرستاران نگاه میکرد که برادرش فیلیکس، وارد بیمارستان شد و فریاد کشید: انقدر زر نزنید ! دختر بیچاره داره جون میده !

برید تیر رو در بیارید!

پرستارها یکی پس از دیگری به سمت اتاق عمل رفتند.

ادرین به سمت برادرش نجوا کرد: ممنونم..

و به سمت صندلی رفت و با پاهای زخمیش نشست و به در اتاق عمل خیره شد.

فیلیکس کنارش نشست و گفت : خوب میشه ... نگران نباش....

 

تموم شد 😇😇

ممنونم ازلایک و کامنتاتون!

30 تا لایک و 25 کامنت 🙂

ممنونم کیوتا

فقط پارت های قبل چون دسترسیم بسته بود بازدید زیادی نخورد..

ممنونم از حمایت های بالاتون