پرونده ی عجیب من پارت ۷
بعد از قرن ها پارت بعدی رو دادم😂
بلا رو به اما و برلیان کرد و گفت:من میخوام این پرونده ها رو حل کنم!(از این به بعد نقل قول ها رو به صورت عامیانه مینویسم چون بعضی ها میگن اینجوری بهتره)
برلیان:چه پرونده هایی؟
اما چش غره ای رفت و در گوش بلا زمزمه کرد:من هنوز اون ماجرا رو بهش نگفتم!
برلیان:هر پرونده ای هم که باشه به نظرت خطرناک نیست که چند تا دختر ۱۹ ساله دارن این کارو میکنن؟
بلا کمی صدایش را بلندتر، و رو به برلیان میکند و میگوید:ما نزدیک بود کشته بشیم!به نظرت این خطرناک نیست؟
برلیان تعجب میکند و پس از چند دقیقه با خونسردی میگوید:باشه،قبول.امّا تیم قبول نمیکنه.مطمئن باش.
بلا نفسی عمیق میکشد و کمی فکر میکند.او باید چکار میکرد؟تیم یک آدم مغرور و یک دنده بود و نمیگذاشت که کسی بالاتر از حرف خودش چیزی بگوید.
بلا:اونش با من.امّا به نظرم بهتره از کسای دیگه ای هم کمک بگیریم چون نمیتونیم سه نفره و یا شاید چهار نفره این کارو کنیم.میگم بهتره به سَم و آنیتا هم خبر بدیم شاید اونا هم قبول کردن.
اما با تعجب گفت:اما آنیتا که خیلی از ما بزرگتره.میشه گفت همسن پدر و مادر ما هست.
بلا:حداقل بهتر از اینه که ما تنهایی این کارو کنیم. حالا بریم سراغ جزئیات پرونده ها؟ شاید بتونیم یه سرنخی پیدا کنیم.
پایان پارت هفتم یا بهتره بگم پارت آخر.
من دیگه این رمان رو ادامه نمیدم چون اصلا از رمانم همایت نمیشه پس یه چندوقت دیگه رمان جدید میزارم مگه این که این رمان همایت بشه.