💙Blue eyes💙
F2 P4
مرینت ♡
ادرین و الکس داشتن تا سرحد مرگ همو میزدن از بینی و سرشون خون میزد بیرون سریع دویدم و رفتم و سعی کردم جداشون کنم
m: خواهش میکنم! بسه!
یهو پرت شدم عقب و خوردم زمین دلم درد گرفت دوباره بلند شدم سرم گیج میرفت بدون هیچ فکری دویدم بین ادرین و الکس چشمامو بستم گفتم الان مشت هاشون به من میخوره ولی چیزی نشد چشمامو باز کردم دو طرفم وایساده بودن
ad: برو اونور!
m: اگر اگر واقعا منو دوست دارین نکنین
چند لحظه چیزی نگفتن و بعد الکس زیر لب «پسره ی عوضی» گفت و دست منو کشید با خودش برد اون طرف حیاط به عقب نگاه کردم ادرین میخواست دنبالم بیاد ولی کیم و نینو جلوشو گرفتن یه لحظه به چشمام نگاه کرد با حس غم سریع سرمو پایین انداختن الکس جای دیوار وایساد و منم روبه روش
al: غافلگیر شدم
m: خودمم همینطور
al: میشه دوباره . . .
نزدیکم شد سرمو عقب بردم الکس خودشو جمع و جور کرد
al: ببخشید دست خودم نبود
m: باشه
ادرین همونجوری زل زده بود به ما
m: من باید برم
خواستم برم که الکس دستمو کشید
al: نمیشه مرینت نمیشه فقط یه بار دیگه لطفا
m: نه ترو خدا ولم کن
al: پس حالا که اینجوریه. . .
محکم بغلم کرد و لبامو بوسید و مک زد خواستم ازش جدا شم ولی نذاشت دست هاشو خیلی به بدنم میمالید هنوز بیکینی تنم بود بلاخره ولم کرد شک نداشتم لب هام کبود میشه دویدم پیش آلیا و کلویی
m: بدبخت شدم
k: مشخصه
alia: الکس یا ادرین؟
k: ادرین یا الکس؟
m: ن نمیدونم
همونجا خم شدم و بالا اوردم
کلویی پشتمو ناز کرد و بغلم کرد
k: خوبی؟
m: نه
alia: بیا بریم تو اتاق من دراز بکش
m: اتاقت؟
alia: قرار شد تا مامان بابامو راضی کنم اینجا بخوابم
همه ی دخترا لباس پوشیده بودن و فقط من بدون لباس بودم سریع با کمک الیا رفتم توی خونه و اتاق آلیا خسته بودم الیا یه دست لباس بهم داد ولی من انقدر خسته بودم همه ی لباسامو در آوردم و دراز کشیدم یادم رفت درو قفل کنم خوابم برد
وقتی بلند شدم الکس وایساده بود بالای سرم
m: هوم . . . چیشده؟
یهو یادم اومد لباس تنم نیست سری بلند شدم و خودمو با دستام پوشوندم
m: برو بیرون!
al: نرم چی میشه؟
m: داری از خط رد میشی چه مرگته؟ تو همچین ادمی نبودی!؟
الکس اومد و روم خیمه زد دست هام رو از روی بدنم برداشت جیغ زدم
al: درو قفل کردم جوجه
نینو داشت به در میکوبید
n: مرینت خوبی؟
m: نه . . .!!!
الکس لبشو رو لبم گذاشت نفس کم اوردم حالا چند نفر به در میکوبیدن الکس لباساش رو در اورد هیچی تنش نبود ک ی ر ش 18 سانتی متر میشد از مال ادرین. بزرگ تر بود
m: ن نکن ت تورو خدا من حاملم
اهمیتی نداد عضوش رو بهم میمالید که یهو در شکست