old love پارت 6
P6
مرینت از یک پسر خوشش اومده بود ( بنظرتون اون پسر کیه؟ )
از نزدیک بودن به اون پسر خوشحال بود هر روز با خوشحالی از خواب بیدار می شد که شاید بتونه به اون پسر اعتراف کنه ولی این فرصت پیش نمی یومد
از طرفی دیگر آدرین هر روز بیشتر از قبل عاشق مرینت می شد ولی مرینت این اواخر رفتار عجیبی با آدرین داشت
بنظر آدرین مرینت داشت عاشقش می شد، ولی از کجا معلوم حدس آدرین درست باشه؟
هر روز مرینت و آدرین تو مدرسه تظاهر می کردن که دوست دختر و دوست پسر هستن ولی این فقط یک دروغ بود، دروغی که آدرین بابتش خوشحال بود ولی مرینت ناراحت بود
______________________________________________
آلیا با خوشحالی از مرینت همش سوال می پرسید آلیا برای دوستش خوشحال بود که الان یک نفر رو داره آلیا« تاحالا باهم قرار گذاشتین یا مثلا پارتی رفتین؟! »
مرینت از اینکه همش تظاهر می کرد آدرین دوست پسرشه خسته بود و دنبال راهی بود که حقیقت رو به بقیه بگه ولی آدرین مانعش می شد مرینت « راستش زیاد وقت نمی کنیم »
آلیا « مرینت چرا، چرا داری یک چیزیو مخفی می کنی معلومه که آدرین رو دوست نداری »
مرینت « می خوای واقعیت رو بگم، منو آدرین باهم نیستیم فقط تظاهر می کنیم من عاشق آدرین نیستم اونم نیست »
آلیا تعجب کرده بود انتظار همچنین چیزیو نداشت چرا مرینت ازش مخفی کاری کرده؟
آلیا « چرا بهم نگفتی اصلا چرا همچنین کاری کردی؟ »
مرینت سرش رو می زاره روی زانو هاش و میگه « چون تو و کاگامی همش می خواستین برام یک نفر رو پیدا کنید آدرین هم اینو می دونست برای همین این پیشنهاد رو داد و منم قبول کردم »
آلیا با حالت آرومی میگه « خب آدرین چرا این کارو کرده اصلا اون اینارو از کجا می دونسته؟ »
مرینت « نمی دونم و اصلا بهش فکر نمی کنم برام مهم نیست »
آلیا « ولی آدرین انگار دوست داره از کاراش معلومه)
مرینت « اون دوسم نداره »
______________________________________________
مرینت با جدیت به سمت آدرین میره و بهش میگه « آدرین من دیگه نمی خوام تظاهر کنم که تو دوست پسر هستی »
آدرین ناراحت میشه بنظرش با این حرف مرینت دیگه شانسی نداره که مرینتو عاشق خودش کنه
آدرین با ناراحتی میگه « ولی خب چرا »
مرینت خیلی سریع میگه « چون من یکی دیگه رو دوست دارم »
آدرین دلش شکسته بود دیگه شانسی برا به دست اوردن مرینت نداشت، اشکاش می خواستن سرازیر بشن فکر فراموش کردن مرینت آدرین رو دیوونه می کرد، آدرین نمی تونست عشق قدیمیش رو فراموش کنه
نمی تونست ببینه که یک پسر دیگه با مرینت باشه
آدرین نمی خواست مرینت گریه کردنشو ببینه برای همین فرار کرد و رفت
مرینت میره دنبال آدرین می بینه که آدرین یک جا نشسته و داره گریه می کنه
مرینت میره از آدرین می پرسه : چرا داری گریه می کنی؟
مرینت هیچ جوابی از آدرین نشنید، مرینت وقتی دید که آدرین هیچی نمیگه میره و آدرین رو بغل می کنه
مرینت آدرین رو برادر بزرگتر خودش می دونست و نمی خواست که آدرین ناراحت باشه
برادر بزرگتر رو برای فشاری کردن شماها نوشتم 🗽🗿