ازدواج اجباری #29

Panis Panis Panis · 1402/06/24 17:12 · خواندن 2 دقیقه

هیم.. 

 که انوم سرو تکون دادو باهمیدگه واستادن کامران با علی روبوسی کرد منم با عروس و داماد دست دادم علی-خیلی خوش امیدین بهار خانوم سعی کردم لبخند بزنم -ممنون ایشاالله خوشبخت بشین -ممنون -منم دیگه بوقم علی اقا نو که میاد به بازار معلومه دیگه ما باید کهنه بشیم فقط بهار خانوم خوش امدن دیگه اره؟ همه خندیدیم که علی گفت -به مرگ خودم نباشه به مرگ نوشین خیلی خوشحال شدم عروس که فهمیدم اسمش نوشینه با دست گلش کوبوند تو سر علی و گفت مرگ عمت بیشور دوباره زدیم زیر خنده نوشین دستمو گرفت و گفت -عزیزم خیلی خوش امدی اصلا فکر نمیکردم زن کامران اینقده خوشگل باشه علی میگفت ولی من فکرکردم حتما مثل یکی از اون دوست دخترایعتیقشه بعدم به کامران چشم غره رفت کامران-حالا چرا میزنی؟ -من موندم این بهار چه جوری تورو تحمل میکنه -همونطوری که علی تورو تحمل میکنه با این حرفش خودشو علی زدم زیر خنده علی-ای قربونت کامران نوشین با قهر گفت -دارم برات علی خان علی صورت نوشین و بوسیدو گفت -خودمم نوکر خانومم هستم با این حرفش من و نوشین لبخندی زدیم که کامران گفت -خاک تو سرت علی از الان اینجوری باشی روت سوار میشه بعدم زشتی گرفت و گفت -من و ببین طرف میترسه طرفم بیاد گربرو دم حجله کشتم یاد بگیر -کامران جون عزیزم خونه که میریم بعدم با ناز صورتمو برگردوندم طرف اون دوتا که با لبخند نگامون میکردن -الان که میبینم امشب با یکی از بچه ها قرار دارم باید برم اونجابعدم نیششو باز کرد خندیدیم که علی گفت -داداش خوب گربه هرو کشتی ها -هی خدا چیکار کنیم دیگه نوشین-کامران به خدا اگه ببینم دخترمو اذیت کردی من میدونم تو ها -اوه اوه مادر زن دارم شدیم بشین بینیم بابا منم گفتم -هوی کامران مامان من و اذیت نکن نوشین چشمو ابرویی بالا انداخت و گفت -خوردی اقا نوش جونت -ااا علی خاک توسرت مثلا دوستمی تو یه چیزی بگو سریع گفتم -نوشین که مامانمه پس علیم بابامه بعدم رو کردم به علی و با عشوه گفتم -باباییییی ضایعش کن علی-کامران به خدا یه چیزی به بچم بگی دوتا تحویلت میدم با شادی گفتم -مرسی بابایی بعدم برگشتم طرف کامران و زبونمو بیرون اوردم که با لبخند نگام کرد بعد از کمی حرف زدن با اون دوتا برگشتیم سرجامون.....