رمان RISE OF DARKNESS

Witch Witch Witch · 1402/06/24 14:45 · خواندن 5 دقیقه

رمان UNKNOWN قسمت ۱۵ فصل ۳

و اینبار به طرز متفاوتی در اختیار اون قرار گرفته 

این بخش اول بود ، برای بخش عاشقانه اش بزن روی ادامه ی مطالب 

یه مشکلی پیش اومده الان درست میشه !!

از اینجا به بعدش در مورد یه عشق دیگس ، اگه گفتین ؟

این وضعیت بیش از هر چیزی درحال وخیم شدن بود ، شاید چیزی تا پایان نفس های او و معشوقه اش نمانده بود 
سایه ی ابر سروری روی سر مردم شهر تیرکی انداخته بود ، او ناچار بود 
ناچار بود حقیقت را اعتراف کند


دختری با موهای قهوه ای بلوطی از خانه خارج شد ، او با احتیاط عینک آفتابی اش را در میان موهایش محکم کرد و سپس قدم های ریزش را به سمت جلو گذاشت ، آلیا سزار با آرامش و وقار بسیار راه می‌رفت و دامن چهارخانه اش با رنگ های تند پاییزی به ران پاهایش چسبیده بودند 
او پیراهنی تیشرت مانند به رنگ سفیدی برف پوشیده بود و انتهای آن را داخل دامنش فرو برده بود 
طبق چیزی که نینو طی پنج ماه تعقیب او بدست آورده بود ، آلیا در حال پیاده روی روزانه و غیربرنامه ریزی شده اش بود

آلیا بی خبر و آرام راه می‌رفت ،

بی خبر از اینکه آجر هایی بالای سر او در تکاپو بودند 
در تکاپو برای کشتن او 


آجر ها به آرامی لغزیدند و آماده ی فرو افتادن شدن ، چشم های حیران و نگران نینو متوجه ی آنها شدند « آلیا !!»
نینو با سرعت دوید و جلو خیزید ، دستانش دور بدن آلیا حلقه شدند و اورا در آغوش گرفتند ، آلیا که شوکه مانده بود حفاظ خود را رها کرد و از پشت به سمت زمین متمایل شد ، تمام وزن آلیا روی دو دست نینو بود ، نینو محکم اورا گرفت و ده قدمی به عقب برد 
اجر ها پشت سر آنها فرو ریختند و آلیا با حیرت به آنها خیره شد « نی...نی.نینو!!» 
آلیا پاهایش را به جلو متمایزه کرده بود که روی زمین کشیده میشدند ، لحظه ای بی اختیار خود را کامل رها کرده و به آغوش نینو سپرده بود ، البته تقریبا 
گویی هیچ وقت قصد نداشت خود را جمع کند و اورا رها کند 
دو سال تمام پسری با موهای کوتاه و قهوه ای ، با کلاهی لبه دار و استایلی مسحور کننده قلب آلیا را به تپش درآورده بود ، او مسحور پسر و پسر مسحور دختری دیگر به نام جولیکا بود 
آلیا دلش میخواست چشمانش را ببند و اشک بریزد و به نینو بگوید تمام این مدت عاشق او بوده 
میخواست لب هایش را روی لب های او بگذارد اما نمیشد ، نینو عاشق دختری دیگر بود 

و حفاظی از دور میان عشق آن دو کشیده شده بود 

الیا حق نداشت دختری دیگر را از عشق محروم کند ، حالا چیزی حدود دو کف دست میان آن دو فاصله بود 
نینو یکی از دست هایش را رها کرد و روی شانه ی آلیا گذاشت ، آلیا هم خود را بالا کشید 
نینو سرخ شده بود و سرش را پایین انداخته بود « ببخشید »

_«فکر نمیکردم خونت این نزدیکی باشه »

_«ارهه ، نه ، یعنی راستی هست اما امروز اتفاقی تورو دیدم یعنی ندیدم ، منظورم اینه میخواستم بهت یه چیز بگم »

_«به من ؟»

ناگهان گونه های آلیا سرخ شد ، او خود را بیش از پیش بالا کشید و نینو دستی که کمی بالاتر از ران آلیا بود را رها کرد ، آلیا روی پاهای خود ایستاده بود «چیشده؟»

ناگهان نور و هاله ای فرازمینی توجه انهارا به خود جلب کرد 

آلیا چشمش به ابرشروری افتاد که به سمت آنها خیر برمیداشت ، آلیا نعره زد « ای احمق ما عاشق هم نیستیم اینطرفی نیا!! نیا!! نیا!! »

تلاش آرام آلیا اندکی برای نینو بامزه بود ، اما تا نینو به خود بیابد متوجه شد السا در آغوش اوست 

 

آلیا از چند قدم آن‌طرف تر بر روی نینو پرید و اورا امیری آنطرف تر پرت کرد ، آلیا ابتدا روی نینو سپس بر بچزمین افتاد ،نینو متوجه ی بانوی زیبایی بر پشت ابرشرور و درگیری اندو شد 

سپس رویش را به سمت آلیا برگشتاند 

او چشمان قهوه ای رنگش را بسته بود 

آلیا مرده بود !!