Revenge is over💋😉p41

S.k S.k S.k · 1402/06/23 22:47 · خواندن 8 دقیقه

خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد  ، حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب

شروع پارت جدید ادامه پارت 40

 

یک پارت به پارت پایانی 

از زبون آدرین :

امروز لباس عروس مرینت آماده شد پس برای فردا باید برنامه عروسی رو بچینم ؛  خب اولا قراره کلارا  سرش مشغول کارا بکنه .
بعدش باید به شرکت یدونه آرایشگر بفرستم و بعد اینکه حاضر شد کلارا میاره خونه تا سوپرایز بشه . 
خیلی هم عالی شد .

( فردا صبح)

بعد از صبحانه مرینت  رو  به شرکت بردم و به کلارا گفتم سر مرینت رو با کارا مشغول کنه .

( بعد چند ساعت )

خب اینجا ها تقریبا آماده است وقتشه که آرایشگر ها رو بفرستم به شرکت .

.........................................

از زبون مرینت :

نمیدونم چرا اما حس میکنم آدرین جدیدا زیادی مشکوک میزنه .

کلارا هم همینطور از صبح هزار تا کار ریخته رو سرم .
نه به این چند روز قبل که بهم زیادی کار نمیداد نه به این  امروز که هزار  کار ریخته رو سرم .
اصلان خیلی مشکوک میزنن این دو تا داشتم بقیه کارا انجام می‌دادم که در اتاقم زده شد .

شروع مکالمه :

مرینت : 《 بفرمایید تو . 》

میلن : 《 سلام ببخشید شما خانم  اگراسته هستید ؟ 》


مرینت : 《 بله خودمم بفرمایید ؟ 》


میلن : 《 ما دو تا رو آقای اگراست فرستاده تا شما رو آماده ی مهمونی کنیم  . 》

مرینت : 《 آقای اگراست ؟؟ 》

میلن : 《 بله . 》

مرینت : 《 باشه ؛ الان باید چیکار کنم  ؟ 》

میلن : 《 روی همین مبل بشنید پشتت تون به من باشه ما حلش میکنیم . 》

مرینت : 《 باشه ممنونم . 》

( بعد چند ساعت )

میلن : 《 خب کارتون تمومه میتونید خودتون تو این آینه نگاه کنید . 》

مرینت : 《 ممنونم . 》

(اتمام مکالمه )

بعد آرایشگر ها کلارا وارد شد .
تو دستش یدونه لباس بود منو برد یجایی تا لباسم رو عوض کنم .
من نمی‌فهمم  اینکارا یعنی چی آخه اه .
وقتی لباس رو باز کردم از شدتت تعجب دهنم باز موند بود .
یدونه لباس عروس زیبا با پف کم که گلکاری شده بود و ریز کاری هاش زیاد بود و آستین های افتاده داشت . وای لباسم خیلی زیبا بود .

بعد اینکه لباسم رو پوشیدم ؛  به خودم نگاه کلی انداختم  آرایشی ملایمی با رژ لب صورتی داشتم که متناسب لباسم بود .
موهام هم باز بود و یدونه تاج سری هم داشتم که از گل ساخته شد بود واقعا خیلی زیبا شده بودم .
دست آدرین در نکنه .

بعد با کمک کلارا سوار ماشین شدم و ماشین به سمت خونه حرکت کرد .

خیلی هیجان داشتم نمیدونستم چی تو خونه منتظرمه .

بعد اینکه وارد خونه شدم همه جا تزئین شده بود .

بعد  آدرین رو دیدم که  اومد جلوم و خم شدو بهم گفت : 《 بهم افتخار میدید خانم . 》

منم گفتم : 《 بله حتما . 》

بعد دست در دست هم وارد حیاط شدیم ؛ در حیاط هم همه جا تزئین شده بود و همه لباس مجلسی به تن داشتند .

از آدرین پرسیدم : 《 آدرین منظورت از این مهمونی چیه من نمیفهمم . 》

گفت : 《 خب تو دلت میخواست عروسی مون به اجبار نباشه .
بیا اینم  ی عروسی دیگه که ما بهم علاقه داریم و  به اجبار نیست میتونیم امروز خوش بگذرونیم و بعدا هم که بچه هامون بزرگ شدند تعریف کنیم 》

گفتم : 《 باورم نمیشههه ؛ ممنونم آدرین 》

بعد همو بوسیدیم اونقدر طولانی که هر دومون نفس کم آوردیم. 
اگه نفس کم نمی آوردیم بازم ادامه میدادیم .


امشب بهترین شب عمرم بود . از آدرین متشکرم .

................................................
(7 ماه بعد )

از زبون آدرین :

چند هفته دیگه قراره مرینت زایمان کنه بخاطر همین مرینت رو هم با خودم به شرکت میبرم تا دردش گرفت یا ی چیزش شد خودم  سریع به بیمارستان برسونم. 
اصلان خیلی استرس زایمان مرینت  دارم ؛ میترسم که مرینت یا بچه ها چیزیشون بشه .

تو فکر بودم که مرینت صدام زد.

گفتم : 《 بله جانم ؟ 》

گفت : 《 عشقم دلم میوه میخواد  . 》


گفتم : 《 از کدوم میوه میخوای توت فرنگی ، بلوبری ، هلو ، آناناس ، انبه   ، گیلاس ، هندونه ، زرد آلو و ..... کدومش ؟ 》

گفت : 《‌ هیچکدوم دلم پشن فروت میخواد و پاپایا میخواد 》

گفتم : 《 پشنننن فروتتت و پاپایااااا من از کجا پيدا کنم . 》

با لوس گفت : 《 خب میدونی تو اینترنت دیدم خیلی دلم خواست میشه برام بگیری  ؟؟‌ 》

گفتم : 《 آخه من از کجا پيدا کنم نصف شبی . 》

با لحن لوسی گفت  : 《 آدرین جونم لطفا ناله نکن الان اگه بری میتونی پيدا کنی . 》

گفتم : 《 نمیشه فردا بگیرم ؟ یا آبمیوه های ترکیبی با پشن فروت برات بگیرم . 》

و با همون لحن ادامه داد : 《 نه ؛ بچه ها نمیتونن تا فردا صبر کنن لطفاااااااا آدرین لطفاااا . 》

گفتم : 《 اوف باشه چاره ندارم الان میرم دنبالش بگردم و ممکنه تا چند روز نیام خونه چون یکیش تو برزیل و یکیش تو فلیپن تا برم اونجا بیارم طول میکشه . 》


گفت : 《 جداً😑😑😑 
تو بعضی فروشگاه وجود داره لازم‌نکرده بری برزیل یا فلیپین . 》

گفتم : 《 بخاطر این میگم دیگه چون الان هیچ فروشگاهی باز نیست . 》

گفت : 《 ببین الان داری زر اضافه میزنی ؛ بعد داری میگه الان مغازه ها می‌بنند ؛ زود برو دیگه .  اه》

گفتم : 《 باشه باشه من رفتم خداحافظ . 》

خدایا من‌ چه گناهی کردم که منو اینجوری امتحان میکنی آی بدبخت شدم رفت ‌.

من از کجا پشن فروت و پاپایا پيدا کنم برم به چند فروشگاه شاید پيدا کردم.

بعد از گشتن چند تا فروشگاه بازم پيدا نکردم نا امید بودم که یدونه فروشگاه دیگه دیدم .

رفتم تو بعد دیدم تو این فروشگاه پشن فروت هست یس یس  بالاخره یکیشو پيدا کردم. آقا لطفا اینو حساب کنید.

گفتم :  《 ببخشید آقا شما پاپایا هم دارید ؟ 》

 گفت : 《 بله داریم . 》

گفتم : 《 پس اونو هم حساب کنید ممنونم . 》

بعد پرداخت سوار ماشین شدم برگشتم خونه ‌.

بعد اینکه برگشتم به خونه با خوشحالی وارد اتاق شدم ؛ و با صحنه ای فجیهی مواج شدم ‌.

گفتم : 《 مرینتتتتتتتتتت . 》
...........................................

از زبون مرینت :

دلم چند وقته تنقلات میخواد  اما این آدرین خان نمیزاره .

باید یک نقشه خوب برای سرگرم کردن آدرین پیدا میکردم .

پس تصمیم گرفتم میوه ای پیدا کنم که پيدا کردنش سخت باشه و آدرین نتونه به این راحتیا پيدا کنه منم تا اون موقع تموم تنقلاتی که دلم میخواد میخورم .
آره آره نقشه خوبیه برم به اینترنت نگاه کنم .

آهان پاپایا و پشن فروت خوبه قبلا طعم هاشو چیشدم همم اگه اسرار کرد  میتونم بخورم ؛ 
عالی شد .
تنقلات منتظر من باشید .

آدرین اومد و نقشمو عملی کردم بعد اینکه رفت ؛ تموم تنقلاتم رو بیرون آوردم و شروع کردم به خوردنشون به به چقدر دلم نوتلا خواسته بود اممم چقدر لذیذه .
بعد نوتلا رفتم سراغ چیپس و پفک داشتم میخوردم که آدرین یهو وارد اتاق شد وای بدبختتتت شدم رفت .
این چرا زود اومد اه .
بعد با فریاد گفت : 《مرینتتتتتتت تو داری چیکار میکنی ؟؟؟؟؟؟ 》

گفتم : 《 هیچی . 》

خواستم تنقلات زیر پتو قایم کنم اما آخرش فهمید و گفت : 《 قایم شون نکن دیدم لازم نکرده ؛ قایم هم کرده بودی از شکلات گوشه لبت لو میرفتی . 》

اه لعنت به این شانس

گفتم : 《 آدرین ببخشید . 》

با عصبانیت گفت : 《 ببخشم هان ببخشم ؟ تو چرا داری تنقلات میخوری مگه من ممنوع نکردم ؟ 
یکی هم کی این تنقلات بهت داده ؟ 》

گفتم : 《 آخه دلم میخواد  تو هم خیلی بی رحمی نمیدی بهم اه . 
آدرینا بهم داد . 》

گفت : 《 میدونی چرا نمیدم چون اولا به بچه ها ضرر داره .
دوما هم هی میگی من چاق شدم ؟ من چاق بشم خیانت میکنی فلان فلان اه 》


گفتم : 《 آدرین لطفا عصبانی نشو . 》


گفت : 《 چرا عصبانی نشم هان چرااا ؟ 》

داشت دعوام میکرد که دردی تو شکمم
پیچد گفتم : 《 آخ آدرین درد دارم آدرین کمکم کن خیلی درد دارم . 》

گفت : 《 مرینت دورغ نگو من میدونم تو میخوای از دستم فرار کنی ‌.
اما من باورت نمیکنم . 》

گفتم : 《 آدرین باور کن خیلی درد دارم الان وقت شوخی نیست . حالم واقعا بده 》

بعد گذشت چند دقیقه فهمید راست میگم  .
گفت : 《 مرینت تو راست میگی . 》

گفتم : 《 آره آههههههههههههه خیلی درد دادم فکر میکنم بچه ها میخوان به دنیا بیان . 》

گفت : 《 مرینت صبر کن الان میرسونت بیمارستان صبر کن . 》

آدرین منو بغل کرد و برد به ماشین واقعا خیلی درد داشتم .

گفتم : 《 آدرینن نمیتونم تحمل کنم خیلی درد دارم خیلی . 》

گفت : 《 مرینت صبر کن کمی صبر کن الان حالت خوب میشه الان میرسیم بیمارستان . 》

گفتم : 《 نمیتونم سخته نمیتونم . 》

گفت : 《 ببین آروم باش نفس بکش نفس بده نفس بکش نفس بده بیرون آره همینطور درسته آفرین ادامه بده . 》


گفتم : 《 باشه تو سریع باش . 》


گفت : 《 بیا رسیدیم صبر کن کمک صدا کنم .

لطفا میشه کمک کنید زنم درد داره ؛ لطفا کمک کنید . 》


پرستار  گفت : 《 لطفا کمک کنید سوار این ولچر شن  و  ما ببریم تو . 》

آدرین هم گفت : 《 باشه . 》

داشتن می بردنم که به آدرین گفتم : 《 آدرین من میترسم لطفا تنهام نزار من میترسم من نمیتونم تنهایی برم تو . 》

پرستار گفت : 《 نترسید اول باید پزشک معاینه تون بکنه بعد میگم که زمان زایمان فرا رسیده یا نه . 》

گفتم : 《 آخه من خیلی درد دارم نمیتونم تحملش کنم . 》

پرستار : 《 نگران نباشید بعضی درد ها ممکنه درد های دورغین باشن . 》

بعد منو به ی اتاق بردن و آدرین بیرون اتاق موند .

گریه گرفته بود میترسیدم برای بچه ها یا خودم اتفاقی بیوفته .

...............................................

لباس عروس مرینت👆

..................................................

8500 کاراکتر 

خب بالاخره داستان ما هم پارت بعدی به پایان میرسه دلم برای همه حمایت ها و دلم برای این داستان تنگ میشه ولی اگه رمان جدیدم حمایت کنید شاید دلم براتون تنگ نشه منتطر حمایت هاتون هستم همیشه 💙