Revenge is over💋😉p41
خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد ، حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 40
یک پارت به پارت پایانی
از زبون آدرین :
امروز لباس عروس مرینت آماده شد پس برای فردا باید برنامه عروسی رو بچینم ؛ خب اولا قراره کلارا سرش مشغول کارا بکنه .
بعدش باید به شرکت یدونه آرایشگر بفرستم و بعد اینکه حاضر شد کلارا میاره خونه تا سوپرایز بشه .
خیلی هم عالی شد .
( فردا صبح)
بعد از صبحانه مرینت رو به شرکت بردم و به کلارا گفتم سر مرینت رو با کارا مشغول کنه .
( بعد چند ساعت )
خب اینجا ها تقریبا آماده است وقتشه که آرایشگر ها رو بفرستم به شرکت .
.........................................
از زبون مرینت :
نمیدونم چرا اما حس میکنم آدرین جدیدا زیادی مشکوک میزنه .
کلارا هم همینطور از صبح هزار تا کار ریخته رو سرم .
نه به این چند روز قبل که بهم زیادی کار نمیداد نه به این امروز که هزار کار ریخته رو سرم .
اصلان خیلی مشکوک میزنن این دو تا داشتم بقیه کارا انجام میدادم که در اتاقم زده شد .
شروع مکالمه :
مرینت : 《 بفرمایید تو . 》
میلن : 《 سلام ببخشید شما خانم اگراسته هستید ؟ 》
مرینت : 《 بله خودمم بفرمایید ؟ 》
میلن : 《 ما دو تا رو آقای اگراست فرستاده تا شما رو آماده ی مهمونی کنیم . 》
مرینت : 《 آقای اگراست ؟؟ 》
میلن : 《 بله . 》
مرینت : 《 باشه ؛ الان باید چیکار کنم ؟ 》
میلن : 《 روی همین مبل بشنید پشتت تون به من باشه ما حلش میکنیم . 》
مرینت : 《 باشه ممنونم . 》
( بعد چند ساعت )
میلن : 《 خب کارتون تمومه میتونید خودتون تو این آینه نگاه کنید . 》
مرینت : 《 ممنونم . 》
(اتمام مکالمه )
بعد آرایشگر ها کلارا وارد شد .
تو دستش یدونه لباس بود منو برد یجایی تا لباسم رو عوض کنم .
من نمیفهمم اینکارا یعنی چی آخه اه .
وقتی لباس رو باز کردم از شدتت تعجب دهنم باز موند بود .
یدونه لباس عروس زیبا با پف کم که گلکاری شده بود و ریز کاری هاش زیاد بود و آستین های افتاده داشت . وای لباسم خیلی زیبا بود .
بعد اینکه لباسم رو پوشیدم ؛ به خودم نگاه کلی انداختم آرایشی ملایمی با رژ لب صورتی داشتم که متناسب لباسم بود .
موهام هم باز بود و یدونه تاج سری هم داشتم که از گل ساخته شد بود واقعا خیلی زیبا شده بودم .
دست آدرین در نکنه .
بعد با کمک کلارا سوار ماشین شدم و ماشین به سمت خونه حرکت کرد .
خیلی هیجان داشتم نمیدونستم چی تو خونه منتظرمه .
بعد اینکه وارد خونه شدم همه جا تزئین شده بود .
بعد آدرین رو دیدم که اومد جلوم و خم شدو بهم گفت : 《 بهم افتخار میدید خانم . 》
منم گفتم : 《 بله حتما . 》
بعد دست در دست هم وارد حیاط شدیم ؛ در حیاط هم همه جا تزئین شده بود و همه لباس مجلسی به تن داشتند .
از آدرین پرسیدم : 《 آدرین منظورت از این مهمونی چیه من نمیفهمم . 》
گفت : 《 خب تو دلت میخواست عروسی مون به اجبار نباشه .
بیا اینم ی عروسی دیگه که ما بهم علاقه داریم و به اجبار نیست میتونیم امروز خوش بگذرونیم و بعدا هم که بچه هامون بزرگ شدند تعریف کنیم 》
گفتم : 《 باورم نمیشههه ؛ ممنونم آدرین 》
بعد همو بوسیدیم اونقدر طولانی که هر دومون نفس کم آوردیم.
اگه نفس کم نمی آوردیم بازم ادامه میدادیم .
امشب بهترین شب عمرم بود . از آدرین متشکرم .
................................................
(7 ماه بعد )
از زبون آدرین :
چند هفته دیگه قراره مرینت زایمان کنه بخاطر همین مرینت رو هم با خودم به شرکت میبرم تا دردش گرفت یا ی چیزش شد خودم سریع به بیمارستان برسونم.
اصلان خیلی استرس زایمان مرینت دارم ؛ میترسم که مرینت یا بچه ها چیزیشون بشه .
تو فکر بودم که مرینت صدام زد.
گفتم : 《 بله جانم ؟ 》
گفت : 《 عشقم دلم میوه میخواد . 》
گفتم : 《 از کدوم میوه میخوای توت فرنگی ، بلوبری ، هلو ، آناناس ، انبه ، گیلاس ، هندونه ، زرد آلو و ..... کدومش ؟ 》
گفت : 《 هیچکدوم دلم پشن فروت میخواد و پاپایا میخواد 》
گفتم : 《 پشنننن فروتتت و پاپایااااا من از کجا پيدا کنم . 》
با لوس گفت : 《 خب میدونی تو اینترنت دیدم خیلی دلم خواست میشه برام بگیری ؟؟ 》
گفتم : 《 آخه من از کجا پيدا کنم نصف شبی . 》
با لحن لوسی گفت : 《 آدرین جونم لطفا ناله نکن الان اگه بری میتونی پيدا کنی . 》
گفتم : 《 نمیشه فردا بگیرم ؟ یا آبمیوه های ترکیبی با پشن فروت برات بگیرم . 》
و با همون لحن ادامه داد : 《 نه ؛ بچه ها نمیتونن تا فردا صبر کنن لطفاااااااا آدرین لطفاااا . 》
گفتم : 《 اوف باشه چاره ندارم الان میرم دنبالش بگردم و ممکنه تا چند روز نیام خونه چون یکیش تو برزیل و یکیش تو فلیپن تا برم اونجا بیارم طول میکشه . 》
گفت : 《 جداً😑😑😑
تو بعضی فروشگاه وجود داره لازمنکرده بری برزیل یا فلیپین . 》
گفتم : 《 بخاطر این میگم دیگه چون الان هیچ فروشگاهی باز نیست . 》
گفت : 《 ببین الان داری زر اضافه میزنی ؛ بعد داری میگه الان مغازه ها میبنند ؛ زود برو دیگه . اه》
گفتم : 《 باشه باشه من رفتم خداحافظ . 》
خدایا من چه گناهی کردم که منو اینجوری امتحان میکنی آی بدبخت شدم رفت .
من از کجا پشن فروت و پاپایا پيدا کنم برم به چند فروشگاه شاید پيدا کردم.
بعد از گشتن چند تا فروشگاه بازم پيدا نکردم نا امید بودم که یدونه فروشگاه دیگه دیدم .
رفتم تو بعد دیدم تو این فروشگاه پشن فروت هست یس یس بالاخره یکیشو پيدا کردم. آقا لطفا اینو حساب کنید.
گفتم : 《 ببخشید آقا شما پاپایا هم دارید ؟ 》
گفت : 《 بله داریم . 》
گفتم : 《 پس اونو هم حساب کنید ممنونم . 》
بعد پرداخت سوار ماشین شدم برگشتم خونه .
بعد اینکه برگشتم به خونه با خوشحالی وارد اتاق شدم ؛ و با صحنه ای فجیهی مواج شدم .
گفتم : 《 مرینتتتتتتتتتت . 》
...........................................
از زبون مرینت :
دلم چند وقته تنقلات میخواد اما این آدرین خان نمیزاره .
باید یک نقشه خوب برای سرگرم کردن آدرین پیدا میکردم .
پس تصمیم گرفتم میوه ای پیدا کنم که پيدا کردنش سخت باشه و آدرین نتونه به این راحتیا پيدا کنه منم تا اون موقع تموم تنقلاتی که دلم میخواد میخورم .
آره آره نقشه خوبیه برم به اینترنت نگاه کنم .
آهان پاپایا و پشن فروت خوبه قبلا طعم هاشو چیشدم همم اگه اسرار کرد میتونم بخورم ؛
عالی شد .
تنقلات منتظر من باشید .
آدرین اومد و نقشمو عملی کردم بعد اینکه رفت ؛ تموم تنقلاتم رو بیرون آوردم و شروع کردم به خوردنشون به به چقدر دلم نوتلا خواسته بود اممم چقدر لذیذه .
بعد نوتلا رفتم سراغ چیپس و پفک داشتم میخوردم که آدرین یهو وارد اتاق شد وای بدبختتتت شدم رفت .
این چرا زود اومد اه .
بعد با فریاد گفت : 《مرینتتتتتتت تو داری چیکار میکنی ؟؟؟؟؟؟ 》
گفتم : 《 هیچی . 》
خواستم تنقلات زیر پتو قایم کنم اما آخرش فهمید و گفت : 《 قایم شون نکن دیدم لازم نکرده ؛ قایم هم کرده بودی از شکلات گوشه لبت لو میرفتی . 》
اه لعنت به این شانس
گفتم : 《 آدرین ببخشید . 》
با عصبانیت گفت : 《 ببخشم هان ببخشم ؟ تو چرا داری تنقلات میخوری مگه من ممنوع نکردم ؟
یکی هم کی این تنقلات بهت داده ؟ 》
گفتم : 《 آخه دلم میخواد تو هم خیلی بی رحمی نمیدی بهم اه .
آدرینا بهم داد . 》
گفت : 《 میدونی چرا نمیدم چون اولا به بچه ها ضرر داره .
دوما هم هی میگی من چاق شدم ؟ من چاق بشم خیانت میکنی فلان فلان اه 》
گفتم : 《 آدرین لطفا عصبانی نشو . 》
گفت : 《 چرا عصبانی نشم هان چرااا ؟ 》
داشت دعوام میکرد که دردی تو شکمم
پیچد گفتم : 《 آخ آدرین درد دارم آدرین کمکم کن خیلی درد دارم . 》
گفت : 《 مرینت دورغ نگو من میدونم تو میخوای از دستم فرار کنی .
اما من باورت نمیکنم . 》
گفتم : 《 آدرین باور کن خیلی درد دارم الان وقت شوخی نیست . حالم واقعا بده 》
بعد گذشت چند دقیقه فهمید راست میگم .
گفت : 《 مرینت تو راست میگی . 》
گفتم : 《 آره آههههههههههههه خیلی درد دادم فکر میکنم بچه ها میخوان به دنیا بیان . 》
گفت : 《 مرینت صبر کن الان میرسونت بیمارستان صبر کن . 》
آدرین منو بغل کرد و برد به ماشین واقعا خیلی درد داشتم .
گفتم : 《 آدرینن نمیتونم تحمل کنم خیلی درد دارم خیلی . 》
گفت : 《 مرینت صبر کن کمی صبر کن الان حالت خوب میشه الان میرسیم بیمارستان . 》
گفتم : 《 نمیتونم سخته نمیتونم . 》
گفت : 《 ببین آروم باش نفس بکش نفس بده نفس بکش نفس بده بیرون آره همینطور درسته آفرین ادامه بده . 》
گفتم : 《 باشه تو سریع باش . 》
گفت : 《 بیا رسیدیم صبر کن کمک صدا کنم .
لطفا میشه کمک کنید زنم درد داره ؛ لطفا کمک کنید . 》
پرستار گفت : 《 لطفا کمک کنید سوار این ولچر شن و ما ببریم تو . 》
آدرین هم گفت : 《 باشه . 》
داشتن می بردنم که به آدرین گفتم : 《 آدرین من میترسم لطفا تنهام نزار من میترسم من نمیتونم تنهایی برم تو . 》
پرستار گفت : 《 نترسید اول باید پزشک معاینه تون بکنه بعد میگم که زمان زایمان فرا رسیده یا نه . 》
گفتم : 《 آخه من خیلی درد دارم نمیتونم تحملش کنم . 》
پرستار : 《 نگران نباشید بعضی درد ها ممکنه درد های دورغین باشن . 》
بعد منو به ی اتاق بردن و آدرین بیرون اتاق موند .
گریه گرفته بود میترسیدم برای بچه ها یا خودم اتفاقی بیوفته .
...............................................
لباس عروس مرینت👆
..................................................
8500 کاراکتر
خب بالاخره داستان ما هم پارت بعدی به پایان میرسه دلم برای همه حمایت ها و دلم برای این داستان تنگ میشه ولی اگه رمان جدیدم حمایت کنید شاید دلم براتون تنگ نشه منتطر حمایت هاتون هستم همیشه 💙