دروازه عشق پارت9 (پایانی)
پارت پایانی
༻ادرین༺
صبح که از خواب پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستمو کارای مربوطه رو انجام دادم رفتم پایین برای صبحونه مرینت و کلویی هم نشسته بودن رفتم روبه روی مرینت نشستم وبهش لبخند زدم مرینت هم لبخند زد غذا رو که خوردیم گابریل : دخترا برا ازمون اماده شین دخترا: چشم ادرین: من رفتم اتاقم و مرینت رفت سمت اتاق کلویی
༻مرینت༺
رفتم اتاق کلویی و درمورد ازمون حرف زدیم کلویی : بنظرت ازمون سخته.؟ مرینت : نمیدونم کلویی : (به پارچه مرینت نگاه میکنه ) وای خیلی خوشگله میشه یه زره ازش بردارم مرینت : اره چرا که نه . یه زره از پارچه رو بردیم و دادم بهش کلویی : مرسی مرینت : خواهش یک ساعت داشتیم حرف میزدیم که اقای اگرست صدامون زد گابریل: دخترا بیاید برای ازمون مرینت : با کلویی اومدیم بیرون گابریل : دخترا بیاید دنبالم مرینت و کلویی: چشم رفتیم دنبال اقای اگرست رسیدیم به یه سالن خیلی بزرگ گابریل : حالا میتونید ازمون بدید من و کلویی رفتیم و روی صندلی ها نشستیم و کارمون رو شروع کردیم هر دومون درحال کت و شلوار دوختن بودیم (عکس دوتاشون رو میزارم) بعد از سه ساعت از سالن اومدیم بیرون کلویی : نظرت چیه بریم شهربازی خستگی در کنیم؟ مرینت بنظرم بریم فقط من یه لحظه میرم میام کلویی باشه
༻ادرین༺
داشتم یه کتاب میخوندم که در اتاقم : تق تق رفتم و در رو باز کردم دیدم مرینته مرینت : سلام ادرین : سلام دلم تنگ شده بود (اخم الکی ) مرینت : ببخشید (یه خنده ریز) میخاستم بگم با کلویی میرم بیرون ادرین : باشه فقط مراقب باش مرینت: باشه ادرین : میخام با پدرم صبحت کنم هفته ازدواج کنیم مرینت : (خیلی خوشحاله) ادرین: کلویی منتظره ها مرینت : ها اره من برم دیگه ادرین : دوست دارم مرینت : من بیشتر
༻مرینت༺
رفتم پیش کلویی کلویی : بریم؟ مرینت : بریم یه تاکسی گرفتم سوار شدیم و رفتیم شهربازی کلویی : اول چی سوار شیم مرینت : نمیدونم (دوتاشون ذوق) مرینت : بیا بریم ترن کلویی : باشه رفتیم و بیاید گرفتیم و سوار شدیم کلویی: جیغ مرینت :جیغ وقتی پیاده شدیم کلویی : دیگه چی سوار شیم مرینت : تو بگو کلویی : بیا بریم چرخ فلک مرینت : باشه کلویی : (درحال فیلم گرفتن )
༻ادرین༺
رفتم سمت اتاق پدرم در زدم تق تق گابریل : بیا تو ادرین (اومد داخل ) پدر گابریل : بله ادرین : میشه من و مرینت یه هفته دیگه ازدواج کنیم ؟ گابریل : ادرین فکر نمیکنی خیلی سری هست ادرین : اما ما همو دوس داریم گابریل : وای خدا باشه ادرین مرسی (ذوق)
༻مرینت༺
با کلویی پیاده داشتیم برمیگشتیم بستنی خریدیم و حرف میزدیم کلویی: وای خدا داخل ترن جون به لب شدم مرینت : منم کلویی یه چیزی میخام بهت بگم کلویی: بگو عزیزم (اینجا کلویی بهترین دوست مرینته) مرینت : خب من و ادرین باهمیم کلویی : وایییی😍 کلویی : چقدر خوب دختر مرینت : مرسی رسیدیم خونه
༻ادرین༺
رفتم تو حیاط قدم بزنم دیدم مرینت و کلویی هم برگشتن کلویی : ادرین تبریک میگم ادرین : واس چی کلویی : برای اینکه با مرینت دیگه ادرین : اها و جواب ازمون هم دوتاتون قبول شدید کلویی و مرینت : (ذوق😍) رفتیم داخل و داخل اتاقمون خوابیدیم صبح پاشیدیم کارا رو انجام دادیم و رفتیم سر میز و اقوام هام هم اومده بودن جلوی همه انگشتر رو دروردم و رو به مرینت گرفتم : خانم دوپن با من ازدواج میکنید؟ مرینت : بله (با اشک شوق ) کلویی : اروم باش دختر
پرش به شب عروسی (عکس لباس عروس رو میزارم) ادرین : بلاخره وقتش شد مرینت :اره عزیزم و دست ادرین رو گرفتم و باهم رفتیم تمام مهمون ها ما رو نگاه میکردن من و ادرین رفتیم و روی سکو وایسادیم و عابد (عابد بود دیگه؟ ) یه چیزایی گف مرینت : بله ادرین:بله گابریل : خوشبخت شید کلویی : ایشالا
چهار سال بعد
مرینت:ادرینن ادرین : جانم عزیزم مرینت: بیا بچه رو بگیر
و به خوبی زندگی کردن
امیدوارم خوشتون بیاد
دوستون دارم 😍