قولی که زیرپا گذاشته شدp43
(زندان تارتاروس7)
امیدوارم لذت ببرید.پارت بعدی کوتاهه و پارت بعدش یکم تعقیب و گریز داره.
راستی بچه ها من برای تقریبا یک هفته یا بیشتر نمیتونم فعالیت کنم یا پارت بذارم چون مشهد نیستم و شک دارم بتونم لپ تاپم رو با خودم ببرم. پس مهسا لطفا منو حذف نکن.
(خونه ی دیمین)
پدر دیمین از در خانه وارد میشود.
پدر دیمین: من اومدم!
کارلا: خوش اومدی!
دیمین: سلام.
کارین:* به یک هاسکی تماما سیاه دکمه های دسته ی بازی اش رو نشون میده* ببین این برای جلو رفتنه. این دکمه هم برای عقب رفتن. کناری برای رفتن به سمت چپ هستش و اون یکی برای رفتن به سمت راست. این دکمه وسطی هم برای وقتی هستش که میخوای از اسلحه استفاده کنی.
پدر دیمین*از پشت مبل به سمت کارین که روبه روی تلویزیون است خم می شود* : داری چیکار میکنی؟
کارین: هیچی. فقط دارم به زغالی یاد میدم که چجوری بازی کامپیوتری انجام بده. (اسم سگش هستش)
دیمین*از پشت مبل به سمت کارین خم میشه*: در جریان هستی که دست و پا های سگ برای بازی ویدئویی طراحی نشده دیگه. مگه نه؟
کارین*با لحن اتهامی با دیمین حرف میزنه*: تو هم میدونی که سگ ها نیازی به لباس پوشیدن ندارن ولی هر سال موقع سال نو میشه مشکی رو مجبور به پوشیدن کت و شلوار میکنی.
دیمین: خب چیکار کنم؟ ناز میشه خب!
پدر دیمین*روی خود از بچه هایش بر میگرداند * هر دو تا تون یک تخته تون کمه.
دیمین و کارلا*یک صدا و با لحنی متهم کننده فریاد میزنن* : و اینو کسی میگه که به اندازه یه تروریست بمب انداز مواد منفجره و ترقّه توی خونه ذخیره میکنه!
کارلا: ببخشید؟
دیمین*با تعجب با کارلا نگاه میکنه*: چی شده؟
کارلا* لبخندی عصبی میزنه*: میشه لطفا کمتر سر و صدا کنید؟ دارم سعی میکنم اخبار رو بشنوم. اگه یکم صدای تلویزیون رو هم بلند تر کنید ممنون میشم.
کارین: آره حتما.
کارلا کنترل را بر میدارد و صدای تلویزیون را بلند تر میکند.(موقعی که داشت به سگش بازی رو یاد میداد تلویزیون داشت اخبار پخش میکرد و کارین از ترس اینکه سگش باعث باخت اون توی بازی بشه روش کار با دکمه های کنترل بازی رو بدون اینکه کنترل رو به تلویزیون وصل کنه یاد میداد.)
دیمین در حالی که دیگران مشغول نگاه کردن اخبار هستن به سمت یخچال میره و چهار تا بطری آبمیوه بر میداره.
دیمین*یکی را به پدرش میده*: خسته نباشی آقای کاراگاه.
پدر دیمین*در بطری را باز میکنه*: ممنون.
دیمین*دو تا بطری به خواهر هایش می ده*: خدمت آشپز خونه و فوتبالیست خونه خسته نباشید عرض میکنم.
کارین*در بطری را باز میکنه و یکم از آبمیوه را میخوره*: جک خوبی نبود.
کارلا*بطری را میگیره*: ممنون داداشی.
دیمین در بطری را باز میکنه و میخواد کمی آبمیوه بخوره که با سگش رو به رو میشه.
دیمین*رو به سگش*: نه. این یکی مال منه.
مشکی روی زمین دراز می کشه و شکمش رو نشون میده.
دیمین*آه می کشه و به سمت مشکی خم میشه*: اینکه شکمت رو نوازش میکنم به این معنی نیست که از آبمیوه ام بهت میدم.*مشکی نگاهی نا امید میکنه* اینجوری به من نگاه نکن! خودت هم خوب می دونی که این مدل آبمیوه ها شکر دارن و سگ ها نباید شکر بخورن! اگه بخوای می تونم یکم از تشویقی های سگی که دارم بهت بدم. دنبالم بیا.
دیمین دوباره وارد آشپز خونه می شه و از داخل یکی از قفسه ها یک سطل که پر از تشویقی است بر میداره. او در سطل رو باز میکنه و سه تا بیسکوییت سگ توی دستش میزاره و خم میشه.
مشکی و دو سگ دیگه وارد آشپز خونه میشن.
دیمین: خیلی خب بچه ها، بهتره زیاد به این موضوع عادت نکنید.
سگ ها تشویقی ها را میخورند و از آشپزخونه خارج میشن.
دیمین هم آبمیوه اش را میخورد.