old love پارت 5

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/06/22 13:58 · خواندن 4 دقیقه

P5 

 

 

 

 

 

 

مرینت در دبیرستانی که آدرین توش بود ثبت نام کرده، این کارو پدرش کرده بود که مرینت به آدرین نزدیک شه 

ولی شاید مرینت هیچ وقت عاشق آدرین نشد و تو دبیرستان عاشق یک نفر دیگه شد

مرینت با دوتا از دوستاش یک سال جهشی خونده بود برای همین امسال همکلاسی آدرین بود 

______________________________________________

مرینت و آلیا، کاگامی داخل دبیرستان جدیدشون راه می رفتن، مرینت می تونست نگاه های خیره پسر ها رو روی خودش حس کنه و از این که همش تو چشم باشه خوشش نمی یومد و ناراحت بود

اونور دبیرستان آدرین مشغول نگاه کردن مرینت بود طوری که مرینت نبینتش داشت نگاش می کرد 

قلبش خیلی تند می زد آدرین روز به روز بیشتر عاشق مرینت می شد با اینکه مرینت هیچ حسی به آدرین نداشت و از احساسات آدرین خبر نداشت 

فقط متوجه رفتار های عجیب آدرین می شد نه چیزه دیگه ای 

آدرین به سمت مرینت می رفت به این امید داشت که شاید مرینت یک روز عاشقش بشه « سلام مرینت »

کاگامی و آلیا با دیدن آدرین تعجب کردن فکر نمی کردن که مرینت دوست پسر داشته باشه آلیا با تعجب « مرینت نگفته بودی که داداش داری »

کاگامی وسط حرف آلیا می پره و میگه « نه داداش نه شاید دوست پسرشه، تاحالا همو بوسیدین؟! »

مرینت خواست چیزی بگه که آدرین گفت « هم میشه گفت آره هم نه ما فقط یک بار یکم از لبمون بهم خورد و من داداش مرینت نیستم من دوست پسرشم! »

مرینت تعجب کرده بود نمی دونست چی بگه انتظار نداشت که آدرین اینجوری بگه هیچ وقت به این فکر نکرده بود که یک روز دوست دختر آدرین باشه ، یعنی الان باید تو مدرسه تظاهر به دوست دختر آدرین بودن بکنه یا واقعیت رو به دوستاش بگه؟ 

آدرین دست مرینت رو می گیره و مرینت رو سمت خودش می کشونه برای این که آلیا و کاگامی بیشتر باور کنن بوسه ریزی روی گوشه ی لب مرینت می زنه 

و مرینت رو با خودش می بره، مرینت با تعجب و اعصبانیت به آدرین میگه « این چه کاری بود کردی الان اونا فکر می کنن که تو دوست پسرمی و چرا منو بوسیدی؟ »

آدرین مرینت رو دوباره می کشونه سمت خودش دستاشو دور کمر مرینت حلقه می کنه و مرینت رو می چسبونه به خودش، آدرین برای سوال های مرینت هیچ جوابی نداشت فقط به چشمای مرینت نگاه می کرد که یهو گفت

 « اونا دوست دارن تو دوست پسر داشته باشی و من می دونم که چندبار برات دوست پسر پیدا کردن و تو ردشون کردی اگه می خوای اونا دیگه برات دوست پسر پیدا نکنن بیا جلو اونا و تو مدرسه تظاهر کنیم که رل زدیم »

مرینت نمی دونست که آدرین اینارو از کجا می دونه غیر از تعجب کردن کار دیگه ای نمی تونست بکنه مرینت میگه 

« تو اینارو از کجا می دونی؟ »

آدرین : ایناشو دیگه نمی تونم بگم ، حالا قبول می کنی؟ 

مرینت نفس عمیقی می کشه « باشه »

آدرین « مرینت تو ازم خوشت نمیاد؟ »

مرینت « تو پسر خوبی هستی به عنوان یک دوست ازت خوشم میاد »

آدرین با ناراحتی میگه « فقط یک دوست؟ نه چیزه دیگه ای »

مرینت « مثلا چی؟ »

آدرین « هیچی ولش کن »

مرینت و آدرین به کلاسشون میرن ، مرینت نمی دونست کجا بشینه تا اینکه یک پسر خوشتیپ بهش میگه « می تونی پیشه من بشینی »

مرینت « اممم خب نمی دونم »

آدرین « مرینت دوست دخترمه پس پیشه خودم میشینه

 

ببخشید کم بود 

دیگه کرم نمی ریزم چون بخاطر کارام یکیو تو وب ناراحت کردم و بخاطرش دیروز می خواستم از وب برم برای همین دیگه کرم نمی ریزم 

فقط بخاطره دونفر موندم وگرنه می رفتم 

 

اگه می خوای تو یه وبلاگی که شخصیت های هری پاتر هستن عوض شی روی دکمه پایین کیلیک کن ♡👇👇👇

ولی شخصیت های واقعی نیستن فقط هرکس که نویسنده میشه یکی از شخصیت های هری پاتر رو می گیره و تظاهر می کنه که اونه مثلا من هرماینیم

کلیک کن رو عکس پایین👇👇

 آدرسش👈👈harrypattr