ازدواج اجباری#27
نت نداشتن حس خفه شدن داره 💔🥺
-اگه میدونستم اینقد خوشحالی میشی خیلی وقت پیش میگفتم توم دوسش داری؟ با گنگی گفت -کیو؟ -کامراننننننننننننننننن -همینی که الان گفتیو بچه رو میگم یهو گفت -اهاااااااااااااااااااان -خنگگگگگگگگگگگگگ -بچته -باباشه -مامانشه -برو بابا اگه گذاشتی یه چیزی ما درست کنیم -ما رفتیم -برووووووو بعد ناهار کامران رفت استراحت کنه منم رفتم دوش گرفتم قرار بود شب باهم بریم خرید اولین باری بود که با کامران میرفتم خرید واسه همین خیلی هیجان داشتم از ساعت 6 داشتم اماده میشدم یه مانتو قهوه ای بلند تا روی زانو پوشیدم با شلوار تنگ کرم رنگم شال کرم قهوه ایمم روی سرم انداختم با صندلای قهوه ای جلو بازم که پاشنه دار بود و خیلی شیک پام کردم رز لب قرمز و برداشتم وروی لبم کشیدم دور چشامم سیاه کردم باکمی رزگونه تو پ بودم شالمم سرم کرده بودم طوری که فقط یه دره از فرق کجم معلوم بود همون موقع در زدن -بیا تو کامران اومد تو و خواست چیزی بگه که با دیدن لبام اخماش رفت توهم -کامران چیه؟ -رزلبت و پاک کن -چرا؟من دوست دارم خیلی خوشگله -بهار پاکش کن وگرنه خودم پاکش میکنم -نییییخوام کامران اومد جلو و یهو صورتمو بین دستاش گرفت و شروع کرد به خوردن لبام نفس کم اورده بود وقتی گند زد تو لبام بالاخره دست کشید و سرش و اورد عقب -اومممممممممم چه خوشمزه بود -خیلیییییییییییی خری -به من چه خودت پاک نکردی ازاین به بعدم رز قرمز بزنی همینه -غلط کردی با قهر نشستم رو تخت و رومو ازش برگردوندم جلوی پامزانو زد و سرمو با دستش برگردوند طرف خوذش -خانومی شما خوشت میاد بری بیرون هر اشغال بی سرو پایی بهت زل بزنه؟من واسه خودت میگم چون نمیخوام اذیت بشی هیچی نگفتم و از جلوم کنارش زدم و بلند شدم -برو اماده شد و دیگه دیر شد چشم بلند بالایی گفت و رفت تا اماده بشه رفتم پایین و منتظرش نشستم وقتی اومد لبخندی زد تیپش و بامن هماهنگ کرده بود یه بلوز مردونه اسپرت ب رنگ قهوه ای که استیناش و زده بود بالا،باشلوار کرمرنگ موهاشم مدروز زده بود بالا،کالجای قهوا ایشم پاش کرده بود -پاشو خانومی که دیر شد بدو بدو بلند شدم و دنبالش راه افتادم وقتی به مرکز رسیدیم دستمو گرفت و رفتیم بعضیا با لبخند نگامون میکردن بعضیام با حسرت قرار گذاشته بودیم که اول واسه من خرید کنیم بعد گشت و گذار زیاذ اخرشم یه لباس مجلسی کرم رنگ که دورگردن بسته میشد و از زیر سینم و گشاد میشد و به صورت حریر بود رو قسمت سینشم سنگ کاری شده بود بعد ازون رفتیم یه کیف شب کرمی با کفشای پاشنه 10 سانتی کرمی گرفتم حالا نوبت کامران بود که واسش لباس بخریم بعد مشورت زیاد قرار شد کامران یه کت شلوار نسکافه ای برداره با کروات قهوه تو مغازه واستاده بودم و منتظر کامران بودم که رفته بود اتاق پرو با کارتیکه جلوم قرار گرفت با تعجب سرمو بالا گرفتم مغازه داره که پسر جوونی بود کارتشو جلوم گرفته بود .. ...
هعی💔