قمارعشق p25

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1402/06/21 15:35 · خواندن 3 دقیقه

حرفی نی برو ادامه ....

مرینت 

بعد از یک ساعت نیم به یه روستا رسیدیم خیلی خیلی سرسبز بود همه نوع گل توش بود خونه های ویلایی حیاط دار واییی بعد از چند دقیقه یهو صدای نینو‌ به خودم اومدم :

 

نینو : خانم آگراست از اینجا خوششون اومده 

 

مرینت : آره از اینجا خوشم میاد ولی اگه اشکال نداره می‌تونه منو مرینت خالی صدا کنید اینطوری راحترم 

 

گاگامی : حالا کی هستی تا بخوان خانم آگراست صدات کنن 

 

خاله : مرینت ببخشید این عروس من الان هم گشنه است هم آفتاب به کلش خورده نمی دونه چی میگه ‌‌

 

مرینت : اشکال ندارد خاله 

 

آدرین ‌‌‌: خانم ها نمی خوان پیاده‌ بشن 

 

مرینت : الان میام ‌‌‌‌‌

 

مرینت پیاده شدم   

 

مرینت 

 

 یه عمارت بزرگ که با چوب درست شده بود با حیاط برگ و در آهنی به رنگ سفید و در اصلی با چوب با کیفیت بود خونه دور تا دور با گل های قرمز زرد آبی سبز بود زیبا بود وقتی پیاده شدیم چندتا خدمتکار وسایل مون رو بردن بعد یه آقا موهای سفید با کت و شلوار سفید و یه خانم و یه خانم با موهای طلایی شبیه خاله سارا بود فهمیدم که پدر مادر آدرین هستن 

خاله آدرین فلیکس و گاگامی بعد از کلی خوش بش آدرین گفت 

 

آدرین : مامان بابا ایشون مرینت هست 

 

مرینت : سلام از آشنایی با شما خوشبختم 

 

امیلی : منم همینطور عروس گلم 

 

بعد مرینت رو بغل می‌کنه 

 

گابریل : چه دختر زیبای درست مثل جون ی درست مثل امیلی من 

 

امیلی : عزیزم من آنقدر هم پیر نشدم الان سارا با خودش چی فکر میکنه هان میگه خواهر کوچیکتر من پیر شده 

 

سارا : تا اونجایی که من یادم هست پدر می‌گفت که تو بزرگتری 

 

امیلی : نخیر من کوچکتر هستم

 

بعد از کلی جر و بحث بلاخره به این مکالمات کی بزرگتر و کی کوچیکتر پایان دادن  و رفتن تا شام بخورن 

 

سر میز شام 

 

گابریل : مرینت با آدرین کجا آشنا شدین 

 

مرینت که همه ای اینارو هزار بار قبل از حرکت  با آدرین تمرین کرده بود 

 

مرینت : یک روز که من داشتم از دانشگاه بر میگشتم با یه نفر بر خورد کردم اون آدرین بود بعد کلی از قهوه اش به من خورد بعد از اون آدرین رو دیدم و بعد بهم پیشنهاد رابطه داد منم قبول کردم و الان هشت ماه که ازدواج کردیم وپیش شما هستیم 

 

امیلی : خوش حالم که آدرین من یک نفر رو پیدا کرده 

 

مرینت توی ذهنش  وای اگه بدونن پسرش چیکار ها کرده که فکر کنن همینجا خاکش کنند  

بعد از شام امیلی 

 

امیلی : اتاق شما هارو خدمتکار ها نشون میدن 

 

گاگامی : خاله جان اگه میشه اتاق منو جابه جا کنید لطفاً 

 

امیلی : اتفاقی افتاده .

 

گاگامی : بعضی ها باید ادب بشن برای همین اگه اشکال نداره

 

امیلی : اشکال که ندارد ... ولی امکان اینکه بارون بیاد با رعدوبرق خیلی هست 

 

گاگامی:چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نه اشکال ندارد می تونم 

 

امیلی : باشه 

 

بعد رو به خدمتکار می‌کنه و میگه که به اتاق به گاگامی بده 

 

خوب بسه دیگه 

 

اگه لایک ها و کامنت ها به 30تا برسن پارت بعدی رو امشب می زارم 

 

 

دوستون دارم ❤️😉