🔎پرونده ی عجیب من پارت۶🔎
ادامه مطلب👇🏻
بلا در حالی که به صفحه لپ تابش خیره شده بود در فکر فرو رفت.او تصمیمش را گرفته بود.او میخواست این پرونده ها را حل کند؛اما نمیتوانست به تنهایی این کار را بکند.اولین کسی که مطمئن بود به حرفش گوش میدهد اِما بود سپس برلیان و بعد تیم بود.
بلا لباسش را پوشید و به سمت خانه ی اِما حرکت کرد.
بلا در حالی که بدنش میلرزید زنگ در را زد و با برلیان رو به رو شد.
برلیان رو به بلا کرد و گفت:سلام بلا.اگر با اِما کار داری او به کافه ی کنار کالج رفته است.
بلا:س..سلام برلیان.خب با تو هم ک..کار داشتم!
برلیان:پس بیا داخل.
بلا روی مبل مینشیند اما احساس راحتی نمیکند.
برلیان قهوه ای داغ را به سوی بلا میبرد و به او میدهد.
بلا:ممنونم.راستش میخواستم بگم....
همان لحظه صدای زنگ خانه به صدا در میآید.درست حدس زدید،او اِما بود.حالا بلا احساس بهتری داشت چون تنها نبود.
او روبه برلیان و اما کرد و گفت....
لباس بلا
کفش بلا
لباس اما
کفش اما
ببخشید اگر کم بود.پسر عمه ی من که ازم کوچیک تره همیشه وقتی میاد اینجا میخواد بامنو خواهرم Minecraft بازی کنه و منم نمیتونم بهش نه بگم.
برای پارت بعد ۱۵ تا کامنت ۲۰ تا لایک💖
تا پارت بعد سایانورا🍡