روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤p11(عمق وحشت)
این پارت سیاه پوش میاد و..........
اگه تو هم مثل ما شجاعی یه کامنت بزار تا بقیه هم بفهمن
اگه زیر 12هستی بهتره این پارت رو نخونی چون قراره یه اتفاقی بیوفته 😈😈😈😈
سلام 👋🏻
بریم برای رمان ✍🏻😉
مرینت #
رفتم سمت رئیسشون
م : سیاه پوش وقتشه تسلیم شی 😡😡
یکم خندید و بعد جدی شد
ر : من که سیاه پوش نیستم من سربازاشم و حتی دوستش هم نیستم فقط یه سرباز عادی 😏
بعد همون جور که روی زمین افتاده بود دستش رو بالا برد
ر : ارباب سیاه پوش من فرا میخوانم تو را برای این جنگ که بیدار کنی
تا می خواست بقیشو بگه یه شمشیر از بالا افتاد 🗡️
و خورد وسط سرش 😨
یه کاغذ با نخ به شمشیر وصل بود😮
بی توجه و خون سرد کاغذ رو برداشتم از طرف سیاه پوش بود نوشته بود :
ساعت 2شب مبارزه میکنیم من و هم کارم آرورا منتظرتون هستیم بازنده ها درست همین جا
ل : من یکم جادوی مردگان بلدم 😤
بعد رفت پای ادرین رو با جادوش درست کرد 😮💨
و رفتار کاگامی رو دوباره درست کرد 😮💨
( توی پارت قبل سگ بان رفتار کاگامی رو مثل سگ کرد )
ل : متاسفم ولی برای فلیکس نمیتونم کاری کنم 😞😞
م : سیاه پوش خیلی قویه
آ : پس ما هم باید تقویت کننده ی پاو هاید رو وصل می کنیم
بعد رفتیم و وصل شون کردیم ساعت دوازده بود
...............🌿..................
ارورا # (هم کار سیاه پوش)
آ : سیاه پوش برای دختره نقشه ی داری ؟
س : اگه دختر خوبی باشه شاید نکشمش
............🌿..................
مرینت #
م : ( توی ذهنش ) من آدرین رو دوست دارم اما اون کاگامی رو دوست داره 😮💨
ل : ( توی ذهنش) من مرینت رو دوست دارم ولی اون ادرین رو دوست داره 😮💨
ک : (توی ذهنش) من ادرین رو دوست دارم ولی اون مرینت رو دوست داره😮💨
آ : ( توی ذهنش ) من مرینت رو دوست دارم ولی اون لوکا رو دوست داره 😮💨
(پیچیده شد)
ساعت 2 شب شد پاور هاید و تقویت کننده ها رو براشتیم
یه نفر که لباساش سیاه بود و سرش معلوم نبود از اسمون اومد و روی هوا معلق شد 😱😱
پاور هاید هامون رو فعال کردیم
دستاش رو باز کرد فقط انگشتاش معلوم بود که از استخون بود مثل مرد ها
اون .... اون ..... همون سیاه پوشه 😧😧
س : اربابان جهان ها فرا میخوانم شما را تا مرگ را فریاد بزنید بعد از دهنش که معلوم نبود بخار بیرون اومد
یه نفر دیگه از اسمون اومد یه دلقک دیونه با اره برقی که
دندوناش این قد زیاد بود که از دهنش بیرون اومده بود😱😱😱😱
و از دهن خون میومد
همین طور بقیه هم میومدن اونا خیلی خیلی عجیب بودن
*سکوت*
تا اینکه یکیشون گفت : خوب نظرتون چیه به نظر من بده که غذا سرد بشه 😈😈. . (منظورش آدرین کاگامی لوکا و مرینتن )
شمشیر مو برداشتم⚔️
مری: اره ولی باید براش بجنگی !! 😤
د : اره آره شاید 😈😈😈
مری : *آروم * عوضی 😡😡
بعد دویدم سمتش و می خاستم با شمشیر بزنمش
که با یه دستش شمشیر مو گرفت
دلقک دیونه اَه 😮💨
بهشون حمله کردیم اما بعد از یک ساعت شکست خوردیم
س : بقیشون رو بکشید اونو زنده می خوام
بعد ارور دو تا دستامو محکم گرفت😨😨
و بقیه رو یکی یکی کشتن 😭😭😭
م : نه .... نه ....نه 😭😭
آ : مقاومت نکن وگرنه مجبور میشم یه کاری کنم 😤
دیگه مقاومت نکردم اما .......... اما قرار چه اتفاقی برام بیوفته 😮💨😮💨
خوب تموم شد
خیلی خیلی ببخشید میدونم چند وقته پارت ندادم 😮💨
من مسابقه داشتم الانم یکم یکم حاظر جوابی کردم استادم میخواد باهام مسابقه بده اونم استانی
استادم یه مدال نقره ی جهانی داره
اره میدونم ـگـوـرـ خودمو کندم
حالا استاد مقابل شاگرده 🤦🏼🤦🏼🤦🏼
برای پارت بعد 20 لایک و 30کامنت
پارت بعد سیاه پوش ........ .....😈😈😈
برای رفتن به پارت 10 بکیلیک
بای 💋❣️🫰🏻