پارت 22 ✉️ envelope ✉️

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/06/20 13:53 · خواندن 1 دقیقه

سلام، نویسنده این رمان یعنی بهار نمی تونه این پارت رو بزاره و ازم خواست که بزارم 

نمی تونم کرم بریزم چون رمان بهاره💔🗿

 

 

 

 

ادرین مشتی بر پهلوی فیلیکس زد و گفت : ولم کننن انقدر خفه اش میکنم که بمیره!

مرینت با عصبانیت و معصومی گفت : و..لش کن ادلین... و دوان دوان به سمت  زیرزمین رفت و روی پله ها نشست. فرانک داشت از حال میرفت

ادرین ارام ارام ولش کرد و گفت : برو بمیر عوضی. و به سمت زیرزمین رفت

درکنار مرینت روی پله ها نشست و گفت : خوبی؟ بدنت درد داره؟

مرینت با معصومیت گفت: خب. بچه که بودم بیشتر اژ اینا درد کشیدم. پدر و مادرم ولم کردن  

سپس در اغوش ادرین جای گرفت و گفت: تو تنها دوستمی.. ادرین........

چه لحظه ی زیبایی ! اولین باری که مرینت اسم ادرین رو کامل و بدون غلط گفت ادرین اورا در اغوشش فشار داد و گفت: بیا بریم. الان پدرم میاد سراغمون

فرانک از اتاق پدرش بیرون امد و به خونه نگاه کرد. او چاره ای نداشت..

 برای همیشه از اون خونه رفت............. 

5 سال بعد.............

 

خب تموم شد بهار تا اینجا برام فرستاده