عشق باعث جنایت است 🖤💋P8
سلام دوستان اینم پارت جدید مدرسه ها که باز شد به ندرت میتونم پست بزارم منو ببخشید 🙏🏻و این پارت شامل گریه زیاد می باشد 💧 و مهسا جان لطفا من تا چهارشنبه نمیتونم پست بزارم امتحان زبان دارم و لطفا نزدیک 1 هفته هست که دسترسی ام به اتاق گفتمان نویسندگان بسته شده لطفا بازش کن عزیزم:)
شروع داستان📑 مرینت:آدرین تو گفتی که کسی رو دوست نداری پس این حرفت چی بود ؟😳 آدرین به سمت من برگشت و رو به روی من ایستاد و شونه هام رو گرفت و به من لبخند زد :نگاه کن مرینت منم دست خودم نیست که اینکار رو میکنم و انگار ذهنم و لبم جادو شده باشه که این حرف ها رو میزنم . بعد احساس کردم که اشک های گرم روی گونه ام جاری شد مرینت با صدای آروم ولی در حال لرزش:یعنی تو میگی از اعماق قلبت به من این حرفو نَزدی؟ تو میدونی یک نفر که اگر همچین احساسی داره اینو بهش میگی !مثل این میمونه که با یک تریلی از روی احساستم رد شده باشی میفهمی من یک بار به خاطر احمق بازیم توسط لوکا به بازیچه گرفته شدم و این بار هم تو 😢 میفهمی من نمیخوام به کسی آسیب برسونم تو کاری کردی من عاشقت بشم و اینطوری به من اعتراف میکنی ؟ آدرین :من قصد این کار رو نداشتم منو ببخش 🥺 بعد هم دست هاش که روی شونه هام بودن جدا کردم آدرین:لطفا نرو من کار اشتباهی کردم . ایستادم و عصبانی شدم :دیگه هیچ وقت دنبال من نیا آدرین اگراست لطفا به حرفم گوش بده تو که به من گوش ندادی عاشقتم ولی لطفا توی همین یک مورد حرف شنو باش😭 بعد هم سرشو به من چسبوند آدرین:به من نگاه کن مرینت دلت میاد به کسی که تو رو بیشتر از خودش دوست داره اینو بگی . من سَرم رو برگردوندم ولی اون سَرم رو بر گردوند و دست هام رو گرفت و نگاهش کردم اون واقعا چشم های گیرا و زیبای داشت اون منو نگاه کرد :مرینت من هیچ وقت عاشق کسی نشدم برای همین این احساسات برام تازگی دارن سعی کن منو درک کنی بعد هم موهای منو بوسید و من دوباره بی اختیار شروع به گریه کردم آدرین با چشم های مظلوم :نمیدونم چیکار کنم که آروم بشی . بعد هم آروم و طولانی گونه ام رو بوسید و با لبخند به من نگاه کرد گریه ام بند اومد ولی دلم میخواست به خاطر اینکه اون عوضی قلبم رو شکسته بود خودم رو خالی کنم و دوباره شروع به گریه کردم و آدرین بغلم کرد و موهام رو نوازش کرد آدرین:اَشک هاتو خالی کن و بزار قلبت برای عشق جدید باز بشه و از این حس گناه آزاد بشی 🌙 بعد که اَزش فاصله گرفتم اون سرش رو به سرم نزدیک کرد و فقط یک نفس بیشتر فاصله نداشتیم و لبش رو نزدیک لب من کرد و لب رو بوسید لب های خیلی گرمی داشت اشک هام بند اومد و آروم شدم و دیگه داشت نفسم بند میومد که ازش جدا شدم و چشم هام شروع به سوزش کرد و آدرین منو بغل کرد و دست هاشو زیر زانو و کمرم گذاشت و منو برد داخل یک اتاق و بهم گفت :اینجا یک حموم مخصوص هست و اینجا اتاق مادرم هست و چندتا لباس هست برای اینکه هر از چند وقت میاد اینجا و بعضی از شب ها اینجا میخوابه راحت حموم کن و لباس راحت بپوش و راحت بخواب برای پدر و مادرت هم زنگ بزن که نگرانت نشن بعد هم گونه ام رو بوسید و رفت آدرین :شب بخیر مرینت 🌃 مرینت:شب بخیر آدرین 🌉 بعد هم حموم کردم و خیلی راحت شدم و نگاه کردم 6 تا تماس از دست رفته از مامان داشتم بهش زنگ زدم و براش توضیح دادم خونه یکی از دوستام هستم و اونم قبول کرد . بعد هم به لباس ها نگاه کردم یک لباس و پیراهن ساده پوشیدم و خوابیدم بعد هم توی خواب و بیداری بودم که فهمیدم موهام خیسه و آدرین داره خشکشون میکنه چشم هام رو باز کردم آدرین :ببخشید اگه بیدارت کردم میترسم توی این هوا سرما بخوری حالا من میرم تا راحت بخوابی مرینت:نمیشه یکم بیشتر بمونی ؟ لبخندی زد فقط به خاطر تو . بعد از اینکه خوابم برد وقتی بیدار شدم احساس کردم توی یک بالشت بزرگ و گرم هستم چشم هامو باز کردم و با خط سینه یک مرد روبه رو شدم و چشم هم رو به سمت صورتش بردم و دیدن آدرینه!!!!! اون منو محکم بغل کرده بود و احساس خوبی داشتم برعکس و دستم رو روی بازوش گذاشتم و تکونش دادم مرینت:آدرین میشه بیدار بشی داری منو له میکنی . آدرین :چییییییی تو بغل من چیکار میکنی !!!!!! مثل یک گربه صد متر پرید بالا و منم خنده ام گرفت مرینت :من باید بگم نه تو تا بیدارشدم انقدر منو محکم بغل کرده بودی داشتم له میشدم ......
فلش بک به زمان مهمانی⭐️
موقع مهمونی بود و با لوکا که دوست پسرم بود اومده بودم تا اینکه دیدم پنهونی رفت توی یک اتاق منم دنبالش کردم لوکا:خب بیا به اون وعده عمل کنیم اولین بوسه مون من از مرینت استفاده کردم تا تو رو به دست بیارم بعد محکم در رو باز کردم مرینت: لوکا داری چی کار میکنی من دوست دخترتم نه اون لوکا:من از تو استفاده کردم تا به خواسته خودم برسم میفهمی توی احمقی بودی که مدام دنبال عشق بودی . اشک هام جاری شدن و یک چَکی به صورتش زدم :تو خیلی بی احساسی اونم در برابر اون همه عشقی که بهت ابراز کردم خیلی پَستی لوکا !💔
اتمام فلش بک⭐️
بعد هم به یاد آوردن اون خاطره تاریک دیگه غصه خوردن بسه ....... 3950 کارکتر دوستان ببخشید اینو میگم ولی چهارشنبه امتحان دارم و تا اون موقع نمیتونم پست بزارم