Mutual love with war p4

𝓐𝓷𝓪𝓫𝓮𝓵 𝓐𝓷𝓪𝓫𝓮𝓵 𝓐𝓷𝓪𝓫𝓮𝓵 · 1402/06/19 16:31 · خواندن 3 دقیقه

سلاااممم

نگاه کنین جبران دارم میکنم پارت جدید دادمم

دوتا شخصیت بهمون اضافه شده آماده پارت های جدید و قشنگ باشید


 

از زبان مرینت:
مامان از پا افتاد
+ماریاا یه لیوان آب قند بیارر ،سابین حالش بد شده
-مامان منم مرینت 
سرش رو رو پاهام گذاشتم ،آروم آروم داشت چشم هاش رو وا میکرد ،
×م..ممم..مرینت ،تویی؟ باورم نمیشه اصلا ،نمیدونم چی بگم 
-آره مامان منمم ،دلم برات تنگ شده بودد ، بلند شو و به دیوار تکیه بده ،آب قند رو هم زدم ،و دادم مامان ،
-بیا مامان بخورش،حالت رو بهتر میکنه
از زبان سابین:
باورم نمیشه که مرینته ،10 ساله که ندیدمش ،مطمئنم نمیدونه که چقدر بدون اون زجر کشیدیم ،کاشکی میدونست که پدرش هم دوست داشت ببینتش ولی نمیتونه ،چون مرده ،بغض زخمی عمیق به قلبم میزد و باعث میشد اذیت بشم.
*.مرینتت..... 
تو آغوش گرفتمش و تو بغلش گریه کردم
*می‌دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ،میخوام بهت یه خبر خوب بدم ،میدونستی تو الان یه دختر عموی 10ساله و یه خواهر کوچولوی 6ساله داری؟
مکث کوتاهی کرد ،
-باورم نمیشهه...
*ماریاا ،به زویی بگو بیاد
از زبان زویی:
صدای داد و هوار میومد ،زن عمو اومد
خیلی متعجب بودم،از پنجره با شیشه های شکسته بیرون پنجره رو نگاه میکردم ،یا حسرت به بیرون که همه تخریب شده بود نگاهی انداختم و گفتم
-چرا من نمیتونم مث بقیه آدم ها با دوستام برم بیرون و بازی کنم ،صدای زن عمو اومد
~زویی بیا بریم کارت دارن 
اشک ها رو از چشمام پاک کردم 
-الان میام
دست زن عمو رو گرفتم و رفتم تو اتاقی که بهم گفت
دیدم مامان یه دختری بغلشه ،متعحب نگاهی انداختم ،آشنا نبود برام ،
-چیشده مامان ؟ ازون دختره ترسیدم و رفتم رو پای مامان نشستم و دم گوشش زمزمه کردم 
- مامان این دختره کیه ؟
مامان خنده ای کرد و گفت،یادته گفته بودم بهت یه خواهری داری؟که اسمش مرینته ،اون خواهر توعه ،نیازی به ترسیدن نیستش ،
آشفته رفتم دور دختره ،اسمش چی بود ،عا یادم اومد مرینت،دور مرینت چرخیدم تا ببینم چیزی دور ورزش نداره،بعد رفتم سمتش
از زبان مرینت:
یهو مامان گفت
+بیا مرینت ،زویی خواهرته
رفتم سمت زویی
-سلاامم زویی من مرینتم ،بهم گفته بودن که به خواهر دارم ولی نمیدونستم انقدر خوشگله 
یهو خندید ،
+من زوییم ،۶سالمه تو چی؟
-منم مرینتم 18سالمه 
زویی اووو کش داری کشیدد
+چقدررر از من بزرگ تریییی
دوست داری بیای باهام بازی بکنی؟ راستی من یه دختر عموی 10 ساله به اسم آلیا دارم،اگر دختر عموی منه دختر عموی توهم حساب میشه ؟.
تک خنده ای کردم
-آره ،بابای تو بابای منه ،مامان تو مامان منه   

دختر عمو و عمو و و و هم مث تو فامیل و آشنای من هم هستن.
* راستی مرینت یادته یه دوست صمیمی داشتی؟اسمش کاگامی بودش
- آره مامان خیلی دلم براش تنگ شدهه ،میدونی کجاست؟اخرین بار که دیدیم همو بچه بودیم ،ولی الان بزرگ شدیم 
*هر روز از جلوی خونمون رد میشه به امید اینکه بشنوه تو برگشتی ،فردا صبح که اومد بهش میگم که تو برگشتی،مطمئنم هردوتون دلتون برای هم تنگ شده ،،

شکمم شروع به قرار قور کرد

مامان خنده ای کرد

*انتظار این لحظه روداشتم ، اگر نون وایی محلمون سالم بود ،و اگر وا بود،به عمو آلبرتت میگم تا نون بخره 


عاحححح

۲۸۰۷ کارکتررر 

کامنت طولانی بالای دو خط=پارت طولانی تر 

واقعا دوست دارمم نظرتون رو بگید ،و اینکه چه چیزهایی پیش بینی میکنید؟

پارت بعد سی کامنت و بالای بیست  لایکک:)))

شاید از نظرتون میگید این کامنت و لایک چه چیز خاصیه ،ولی برای من خیلی انگیزه دارهه:))

باییی

دوستون دارمم