✉️ envelope ✉️ پارت 21

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/06/19 15:07 · خواندن 2 دقیقه

عرررررررررر بچه ها واقعا مرسیی پارت قبل 55 تا کامنت و 42 تا لایک خورده بود عررررر 🥺🥺 مرسیییی واقعااااا

تموم سعیمو میکنم این پارت طولانی شه 

 

🦋 همچنان از زبان راوی 🦋

فرانک گفت : گمشو بیا دنبالم. مرینت گفت : شی؟ گمشو یعنی چی؟ فرانک با عصبانیت گفت : خفه. بیا دنبالم 

مرینت رو کشون کشون برد سمت اتاق پدرش و نشوندش رو صندلی . مرینت ترس رو احساس کرده بود. با صدای بلند فریاد زد : ادلیننننن کمککککک. فرانک جلو دهان مرینت رو گرفته و گفت : خفه شو زر نزن ! سپس قیچی تیزی را از توی کشوی پدرش در آورد. مرینت با صدایی لرزون گفت: میی..خوای چیکار کنی؟ فرانک گفت : زجرت بدم . 

سپس با حرکاتی محکم، قیچی را باز و بسته کرده و .... کار خود را کرد. 

مرینت، صدای پسرونه ی ادرین را شنید که نام اورا فریاد میزد. او با چشمان خیس ارام گفت: ادلین....

درسته.

فرانک تمام موهای مرینت را زده بود . مرینت. اون دختر زیبا. حالا تبدیل به دختری کچل شده بود. او ارام و بی صدا اشک میریخت.

فرانک. هول شد. او تمام موهای عشقش را زده بود. اما صدای ادرین را که شنید .. خشمگین تر شد. 

با عصبانیت لباس مرینت را در آورد. مرینت گفت : شیکار میکنی؟ اذیتم. نکن.. لطفا 🥺

فرانک گفت : خفه شو دختره ی نکبت . سپس قیچی را محکم تر گرفت و به سمت بدن سفید مرینت برده بود. حالا مرینت ..... زخمی هم شده بود. بدنش. خط خطی شده بود. فرانک قیچی را ول کرد و به سمت در اتاق قدم برداشت . همان موقع ادرین با شدت در رو باز کرد و با دیدن کله ی سفید و خط های روی بدن مرینت.. خشمگین تر از همیشه شد. خودش را روی فرانک انداخت و گردن او را فشار داد. با داد فریاد زد : عوضیییی ملعوننننن مگه نگفتم نزدیکش نشوووو ! هان؟ چه غلتی باهاش کردی هاننن ؟ و خشمگین تر گلوی اورا فشار داد. چشم های فرانک سیاهی میرفت. فیلیکس توی اتاق دوید و مرینت را بغل کرد. گفت : چی شد ؟ اما مرینت . طاقت حرف زدن نداشت . او همچنان درد میکشید و بی صدا اشک میریخت. فیلیکس به ادرین چشم دوخت..

او را عقب کشید و گفت : ولش کنننن. برادررررررررررررررررر لطفا ولش کن.

اما خون جلوی چشمان ادرین را گرفته بود. او بیشتر و بیشتر فشار داد

 

پایان :)

25 تا لایک و 25 تا کامنت 😇 شرط پارت بعده.

پس این پارتو بترکونینننننننننننننن تا پارت بعدو خفنننن کنم :)