خیمه شب باز♀️پارت 18 (قوس وحشت😈)

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/06/19 14:51 · خواندن 4 دقیقه

دوستان من خونه خالم هستم ولی از بس که میگفتین پارت بعد یه چیزایی سر هم کردم

اگه بد شده ببخشید

اگه کمه هم ببخشید دیگه

سعی کردم خوب بشه

برید ادامه 

مرینت*

_من میترسم آدرین، میترسم که نکنه همون بلایی که سر آلیا اومد سر ماهم بیاد.. من

از آتیش از بچه گی میترسیدم... هنوزم میترسم.. میترسم که نکنه هممون بمیریم

میترسم..

آدرین_مرینت مرینت آروم باش دختر اتفاقی نمیوفته اصا قرار نیست یکی دیگمون رو

از دست بدیم... ما قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای یکی دیگمون بیفته از این خونه بی

صاحاب میریم بیرون، هرجور که شده

_هییی چی بگم... به نظرت باید راجب این چیزایی که فهمیدیم به بقییه بگیم؟؟  

آدرین_نه نه الان نه اگه بگیم شلوغ میکنن

_پس میگی چی کار کنیم؟؟

قبل از اینکه جوابی از سوی آدرین دریافت کنم صدایی از سوی یکی از بچه ها دریافت

کردیم.

ایدن_مرینت... آدرین!!!

 

آدرین *


_ما این بالاییم توی اتاق زیر شیروونی

ایدن_ اون بالا چیکار میکنین؟؟  بیخیال... بیاین پایین یه چیزی فهمیدیم

آدرین_باشه داریم میایم

مرینت جلوی من شروع به حرکت کرد و رفت پیش بقییه

وقتی پامو روی اولین پله گذاشته بالافاصله بعد صدایی مانع پایین رفتنم از پله ها شد

_شاید یه چیزی افتاد

اینو گفتم و آروم آروم رفتم جلو

کارتون هارو کنار زدم... روی زمین خون جاسپر بود.. حح خشک شده بود کنارش

گندمش بود و از روی زمین برش داشتم... یاد اولین روزی که براش خریده بودم افتادم

دو ماه قبل از اینکه بیایم توی این خونه ی لعنتی

دو ماه قبل:

ایدن_چه زود هفت سال گذشتااا

آدرین_موافقم

امروز سالگرد هفت سالگی جاسپرو جشن میگیریم.. خودمم باورم نمیشد.. اون روز

روزی بود که برای اولین بار توی یه روز بارونی.. زیر یه درخت دیدمش بود

وارد مغازه شدم

خیلی از پسر یچه ها و دختر بچه ها واسه ی حیووناشون اسباب بازی های گوناگون و

مختلف میگرفتن

یه چیز پلاستیکی توی قفسه دوم توجه هم رو به خودش جلب کرد

یه چیزی شبیه به گندمک بود.... اما پلاستیکی

همونو برای جاسپر خریدم و راهم و به سمت خونه کم کردم

کلید رو از توی جیب سلوارم در اوردم و وارد سوراخ در کردم و درو باز کردم

یه جشن کاملا ساده به اصرار من گرفته بودیم... البته فقط خانواده خودمون بود.

روی میز چند تا اسباب بازی جدی واسه جاسپر و یک قلاده سبز رنگ که فکر کنم هدیه

ایدن بود، بود به اضافه ی یک کیک کوچیک با طرح ماهی

همه ی خانواده روی مبل نشستن

منم جاسپرو روی صندلی گذاشتم و کنارش دوزانو نشستم

جاسپر تا کیک رو دید میتواست شیرجه بزنه تویه کیک ولی گرفتمش

_عجله فسقلی

کیکارو قاچ کردیم و توی بشقاب گذاشتیم و به همه یک تکه دادیم

البته نا گفته نماند اضافه اش رو ایدن حمله کرد و خورد😐😒

برای جاسپرم یکم غذای مخصوص گربه ها رو ریختم توی ظرفش

بعد از اینکه غذاش و خورد هدیه هارو گذاشتم جلوش تا هدیه هارو دید چشاش برق

زد

بابا که یه ظرف غذای جدید براش گرفته بود

مامانم یک عروسک موش

ایدن هم که طبق حدسم اون قلاده سبز رنگ

قلاده آبی رنگی که از قبل داشت رو در اوردم و این جدید و دور گردنش گذاشتم

اخرم هدیه خودم

وقتی گندمش رو دید پرید و از دستم گرفتش

دور خودش پیچ میخورد و اون گندمش توی بغلش بود

ایدن_فکر کنم هدیه اش رو خیلی دوست داره هااا

_معلومه.. اخه من براش خریدم😌

بازگشت به زمان حال:

اون خاطره رو با خودم مرور کردم

لعنت به این خونه

بلند شدم ولی یه چیزی دیدم

یه چیزی شبیه به....... عروسک!!!!!

رفتم و برش داشتم

اون عروسک جدی بود ولی حس آشنایی رو بهم دست میداد

یک عروسک دخترونه با موهای مشکی و لباسی پاره پوره

اون عکسو از توی جیبم در آوردم

خوده خودش بود

همون دختره که توی عکس بود

اگه عروسکش هنوز سالمه پس این یعنی..... اون دختره خانواده هنوز زندست و ممکن

الان توی همین خونه باشه!!!

کف زمین رو نگاه کردم ببینم چیز دیگه ای هست!!

که یک نوشته نظرمو جلب کرد

* آدرین کمکم کن*

 

 

__________________

 

 

3784 کارکتر

 

 

 

 

 

 

 

 

اگه بد شده یا نسبت به بقییه پارتاگ کمه ببخشی دیگه ج خونه خالم بودم 🥲

 

 

لایک و کامتت فراموش نشه 🙂♥💬