Mutual love with war p3
سلااااممم🤡
بهتون حق میدم بخواید تیکه تیکم کنین خیلی وقته نداده بودم
ولی سعی کردم یه پارت خوب رو براتون بزارم و اینکه کاور هم تغییر کردند👍😃
لایک و کامنت فراموش نشه هاااا
یهو در صدا خورد ،آقای آلبرت پشت در بود
-لطفا بیاید تو آقای آلبرت
+گفته بودی که اسم عموت چی بود ؟
-هم اسم شما بود ،و میشه گف هم سن و سال شما ،
+فامیلیت چی بود؟
-آگرست ،چشم های آقای آلبرت چهار تا شد و من رو در آغوش گرفت
+برادر زاده عزیزم ،باورم نمیشه که تویی ،باورم نمیشه که برگشتی نمیدونی ما چقدر منتظر این لحظه بودیمم
از زبان مرینت:
اول نفهمیدم چیشد ،بعد از اینکه (برادر زاده عزیزم) رو گفت ،تازه منظورش رو گرفتم ،تعجب کرده دستم رو دور عموم حلقه کردم تا بغلش کنم و سرم رو به شونه عموم چسبوندم ،نمیدونستم باید گریه کنم یا بخندم،
- عمو آلبرت یعنی واقعا خودتی؟باورمم نمیشه! پس میدونی مادر و پدرمم کجان! با چشمانی که قطره های اشک ازش میریخت
-لطفا کمکم کن که پیداشون کنم ،چندساله که ندیدم ،اگر آلیا دختر شما باشه ،یعنی من الان دختر عمو دارم؟یعنی زن عموم رو برای اولین بار دیدم؟،شروع کردم به گریه های پر سر و صدا
+ مرینت نگران نباش ،ما الان پیش تو هستیم ،دیگه میتونی اینجا بمونی ،میدونیم تواین چند وقت چقد سختی کشیدی همینجا منتظر بمون تا مامانت رو بیارم ،فقط قول بده صدایی در نیاری تا مامانت هم سوپرایز شه .
-باشه فقط بابا چی؟بابا نمیاد تا منو ببینه؟
از زبان آلبرت:
یادم نبود که نمیدونه پدرش توی جنگ کشته شده ،نباید این اتفاق رو الان بهش بگیم پس باید یکم حرفش روعوض کنیم
+چرا اونم میاد ،ولی فعلن چند وقته که مشغوله واسه همین نمیتونه بیاد تا ببیننت ،مطمئنم اگر ببینتت خیلی خوشحال میشه
از زبان مرینت:
ناراحت شدم،ولی حداقل خوبه که حالشون خوبه سالمن همین برام کافیه،قول میدم
عمو از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد صدای آشنایی برام اومد
•آلبرت منو کجا میبری؟چی آوردی که میخوای سوپرایزم کنی و میگی چشتو ببند.
با شنیدن صدای مامان ،قندی تو دلم آب شد ،بغض گلوم رو چنگ میزد ،و هرلحظه تیری به قلبم میخورد ، صداش هر لحظه نزدیک تر و نزدیک تر میشد
+آفرین سابین ،دستت رو اینجا بزار تا بتونی بیای و نیوفتی ،دو قدم دیگه ،حالا چشمات رو وا کن
از زبون سابین :
چشمام بسته بود که آلبرت گفت دستت رو از چشمات بردار
چشمام رو وا کردم که م... مر....مری....مرینت رو دیدم ،یهو از پا افتادم
از زبان مرینت:
مامان اومد تو که یهو افتاد با دیدن این صحنه قلبم یهو تیر کشید ،بدو بدو رفتم سمتش که عمو هم زن عمو رو خبر کرد که یهو چندتا بچه هم باهاش اومدن
عاححح
2028 کارکترر
برای پارت بعد بالای 15لایک و 20کامنت