💙Blue eyes 38💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/06/18 16:54 · خواندن 3 دقیقه

خب یه خبری دارم که میدونم جرم میدین و میدونم که حقمه جرم بدین نتم تمومیده و دارم نت مامان بزرگمو موقولم و هر وقت دسرسی داشته باشم پارت میدم عررررر برو ادامه 🥲

مرینت ♡

با آلیا رفتیم پایین نشست روی مبل و پتو رو کشید رو خودش و زل زد به میز 

m: آلیا، من میرم یه پیتزا بگیرم 

a: هوم، باشه 

m: پیتزا میخوری دیگه؟ 

سرشو به نشونه تایید نشون داد برگشتم بالا و لباس های بیرونم رو پوشیدم و رفتم بیرون چند خیابون اونور تر پیتزا فروشی دوستم، الکس بود هوا نسبتا سرد بود یکم قدم هامو تند کردم که زودتر برسم وقتی رسیدم الکس جلوی در داشت سیگار میکشید 

m: سلام الکس 

از دیدنم جا خورد و سیگارو انداخت دور و لبخند زد 

a: به به، سلام مری 

m:  یه پیتزای پپرونی؟ 

ناراحت شد: فکر کردم برای دیدنم اومدی 

آهی کشیدم: الکس، ما درمورد این موضوع حرف زدیم 

a: هوم 

رفت داخل منم پشت سرش رفتم و پشت یک میز دو نفره نشستم و منتظر موندم چند دقیقه بعد الکس اومد و پشت اون یکی صندلی نشست 

m: خب، چه خبر؟

a: هیچی 

چند لحظه سکوت ناخوشایندی بینمون برقرار شد 

m: امم، خب چه خبر از لارا؟ 

a: جدا شدیم 

تعجب کردم: جدی!؟ 

a: دلم پیش یکی دیگه بود 

m: آها 

میدونستم منظورش منم 

a: تو چه خبر؟ 

m: راستش. . . 

گوشیم زنگ خورد نینو بود قعط کردم 

a: کی بود؟ 

احتمالا صفحه ی گوشی رو دیده بود چون اخم کرده بود 

m: همکلاسیم 

دوباره زنگ زد 

m: ببخشید، الان برمیگردم 

سریع رفتم بیرون و جواب دادم 

n: الو!؟ 

m: بله؟ 

n: مرینت، الیا پیش توئه!؟ 

m: آره 

n: خداروشکر، دارم میام اونجا 

m: نه! نیا آلیا الان اصلا حوصلتو نداره 

n: اما . . . 

m: من باید برم خداحافظ 

گوشی رو قعط کردم و برگشتم تو الکس رو ندیدم نفس راحتی کشیدم و پیتزا رو گرفتم و برگشتم خونه آلیا داشت تلوزیون نگاه میکرد 

m: من اومدم 

a: سلام 

رفتم لباسام رو عوض کردم و زود برگشتم پایین پیتزا رو برداشتم و کنار الیا روی مبل نشستم 

m: بیا 

a: ممنون 

سه بسته سس روی پیتزا خالی کردم و یک تیکه دادم دست الیا داشتیم میخوردیم که یک چیزی یادم اومد 

m: راستی، الیا میگم چرا به خاطر . . . نینو از خونه بیرونت کردن؟ فقط چون باهاش، دوستی؟ 

a: هوم 

فکر کنم نمیخواست درموردش حرف بزنه پس دیگه چیزی نگفتم فیلم که تموم شد ساعت حدود 12 بود 

m: خب، من میرم بخوابم شب بخیر 

a: امم، مرینت میشه بیام تو اتاق تو؟ لطفا 

m: آره که میشه 

باهم از پله ها رفتیم بالا از توی کمد دو تا تشک در اوردم و انداختم روی زمین و بالشت و پتو دراز کشیدیم 

m: شب بخیر 

a: شب بخیر 

زود خوابم برد چند ساعت بعد با صدای الیا از خواب پریدم الیا جلوی دهنش رو گرفته بود و داشت میدویید سمت دسشویی دنبالش دویدم داشت توی دستشویی بالا می اورد 

m: لعنتی! 

@رفتم و دستم رو روی شونش گذاشتم و فشار دادم 

m: چرا بهم نگفتی؟ 

a: ن نمیدونم 

برگشتیم توی اتاق دراز کشیدیم ولی خوابمون نمیبرد 

زمزمه کردم: درست میشه . . . 

a: امیدوارم 

فلش بک 2 سال پیش ~ مرینت ♡

الکس: مرینت، دیوونه شدی!؟ منظورت چیه!؟ 

m: من منظورم و واضح گفتم 

a: یعنی چی که از هم جدا شیم!؟ 

m: من نمیخوام با تو باشم! 

a: ولی چرا؟ 

m: چرا!؟ یعنی نمیدونی چرا!؟ 

a: باور کن مرینت، من و سوفی دوستیم نه بیشتر! 

m: دیگه نمیخوام ببینمت 

درو کوبیدم و رفتم چند روز بعد از طریق یکی از دوستای مشترک منو الکس فهمیدم با سوفی قطع رابطه کرده ما با هم دوست شدیم، ولی مثل قبل، اصلا