👑 شاهزاده گان کوچک 👑 p1
سلام پارت یک
مهی سنگین فرانسه را فرا گرفته بود همه جا مانند شب تاریک بود نور چراغ خیابان ها و ویترین مغازه ها در هاله ای از غبار می تابید درشکه ای آهسته از خیابان اصلی شهر میگذشت. پسر دخترکی غریبه در آغوش پدر فرو رفته بودند و با نگاهی متفکر از پنجره به مردم مینگریستند. این طرز نگاه شاید برای کودکی دوازده ساله معمولی بود؛ ولی بیگمان برای (جیم جیمز) که هفت سال بیشتر نداشتند، نمیتوانست عادی باشد. در حقیقت جیم جیمز همیشه به چیز هایی عجیب و غریب فکر میکردند و بزرگترها دنیایشان را به شکل های عجیبی درنظر می آوردند. گاهی احساس می کردند مدت های خیلی خیلی زیادی را در دنیا زندگی کرده اند. اکنون به کشتی بزرگی فکر میکردند که با آن از بمبئی آمده بودند. ملوان ها بی صدا بر عرشه آمدورفت میکردند و کودکان همان جا روی عرشه بازی می کردند، زنان جوان افسر ها دورهی شان کرده بودند. از طرز حرف زدنشان خوششان آمده بود و به حرف هایشان می خندیدند. بنظرتون عجیب آمد. چندی پیش. در هند زیر تابش گرم خورشید، سپس وسط اقیانوس و حالا میان خیابان های عجیب شهری بودند که روزش به شب تاریک می مانست. این چیز ها نظرشان گیج کننده رسید و خودشان را بیشتر به آغوش پدر چسباندن. اسرار آمیز، نرم و آهسته و باصفایی که به نجوا شبیه بود، گفتند؛《پدر!》
- چیه عزیزانم
کاپیتان هاجسن به چشمان فرزندانش نگاه کرد... یعنی جیم و جیمز به چه می اندیشیدند؟!...
_همین جاست! درسته؟
_ بله کوچولو های من...همین جاست..سرانجام رسیدیم.
جیم و جیمز لحن غمگین صدای پدرشان را به خوبی حس می کرد. انگار سال هاست که ذهنشتن را برای پذیرفتن "اینجا" آماده میکنند. جیم و جیمز هرگز مادرش را ندیده بودند، او هنگام به دنیا آمدن دوقلو ها از دنیا رفته بود؛ برای همین، جیم و جیمز از او خاطره ای نداشتند و دلتنگش نمی شدند. پدر عزیز، ثروتمندو خوش لباسشان تنها کسی بود که آنها در دنیا داشتند. آن سه باهم بازی می کردند و به هم وابسته بودند جیم جیمز از حرف های مردم درموردش پدرشان و د مورد خودشان که وقتی بزرگ شوند صاحب ثروت هنگفتی می شوند، فهمیده بودند پدرشان ثروتمند است؛ ولی از مفهوم دقیق ثروتمند بودن چیزی نمی دانستند.
به زندگی در خانه ویلایی بزرگ و خدمتکارانی که به انها سلام می کردند و آنها را (دوشیزه صاحب و پرنس) می نامیدند و هرچه می خواستند. انجام میدادند، عادت داشتند آنجا دوقلو ها اسباب بازی و حیوانات اهلی و به یک دایه آمریکایی داشتند که تقریبا دوقلو ها را می پرستید. در این مدت فهمیده بود ثروتمندان این چیز هارا دارند
_____________________________________________
اینم از این پارت