💙Blue eyes 37💙
. میدونین من دخترم دیگه با پیامای چالش ناشناستون شک کردم فک کردین پسرم 😐
مرینت ♡
کلاس که تموم شد رفتم خونه خیلی خسته و کوفته بودم ولی نمیدونم چرا کلید رو توی در انداختم و رفتم تو و کیفم رو انداختم روی زمین رفتم سر یخچال تقریبا خالی بود آهی کشیدم و یک ساندویچ سرد برداشتم و نشستم پشت میز و شروع به خوردن کردم گوشیم زنگ خورد رفتم از توی کیفم برداشتمش ادرین بود
a: سلام خوبی؟
m: سلام مرسی تو خوبی؟
a: آره ممنون
m: خب، تحقیق رو چیکار کنیم؟
a: هیچکار من مال تو و خودم رو قاطی کردم همون خوبه
m: آها باشه مرسی
a: خواهش میکنم
m: خب، چه خبر؟
a: مرینت، همیشه حواسم بهت هست و مراقبتم پس . . .
m: ممنونم
a: کاری نداری؟
m: نه
a: دوست دارم خداحافظ
m: منم دوست دارم فعلا
تلفن رو قطع کردم و به صفحه ی گوشی که اسم ادرین روش افتاده بود لبخند زدم شکمم قاروقور کرد رفتم و ساندویچم رو تموم کردم و رفتم طبقه بالا لباسام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و به بچه هام فکر کردم مارک و اماندا، از حق نگذریم اسمای قشنگی انتخاب کرده بودن بالشتم رو بغل کردم و به همه چی فکر کردم بچه ها آدرین و . . . یکم که گذشت خوابم برد حدودای ساعت 4 از خواب بلند شدم و در کمال تعجب دیدم که آلیا کنارم خوابیده
m: هویییی! پدصگ تو اینجا چه گوهی میخوری!؟
دو متر پرید بالا
a: چتهههه؟!
m: اینجا چیکار میکنی!؟
a: مرینت مامان و بابام از خونه بیرونم کردن
نگاش کردم داشت گریه میکرد
خندیدم: چه شوخی بی مزه ای!!!
a: ج جدی میگم
دیگه نخندیدم
m: اما چرا!؟
a: نینو
m: وای
هیچی نگفت زل زده بود به زمین
m: چجوری اومدی تو؟
a: اون روز بهم کلید دادی
m: آها راست میگی بیا اینارو بپوش
بهم یه دست بلوز شلوار بهش دادم دماغشو بالا کشید و بلند شد و رفت توی راهرو و لباساشو عوض کرد و برگشت
m: چند روز میمونی؟
a: نمیدونم
m: میتونی توی اتاق مهمان بخوابی
پشتش رو ناز کردم: درست میشه
دستمو فشار داد: ممنونم که هستی
m: دوست دارم
a: منم همینطور
🖤🖤🖤🖤🖤
بچه ها من از دیروز گلودرد و سردردم و یه عالمه کار برای کلاسام دارم نمیتونم زیاد پارت بدم سعی میکنم یا روزی یک طولانی یا دوتا کوتاه تر بدم