ازدواج اجباری#24
🙂💔
-چرا شرط گذاشتی من نباید دیگه خانوادم و ببینم یهو با این سوالم اخماش رفت توهم جوابمو نداد ترسیدم و ساکت شدم خونه که رسیدیم رفتم لباسام و با یه تاپ قرمز که بندش دور گردن بسته میشد با دامنش که خیلی کوتاه بود پوشیدم دوست داشتم به چشم کامران خوشگل بشم ولی از یه طرفیم میترسیدم که کامران نتونه خودشو کنترل کنه ولی کرمم گرفته بود رفتم جلوی اینه و رز قرمزم و برداشتم و لبام و سرخ کردم یه کمم عطر به خودم زدم و از اتاق اومدم بیرون همزمان با من کامرانم اومد بیرون با دیدن من مات و مبهوت سرجاش واستاد با ناز از کنارش رد سدم و گفتم -ماتت نبره اقا پسر بعدم با شیطنت اومدم پایین رفتم رو مبل نشستم و پام و انداختم رواون پام وtv وروشن کردم کامران اومد کنارم نشستو دستش و انداخت زو شونم سرمو گداشتم رو شونش نمیدونم چم شده بود دیونه شده بودم حرکاتم دست خودم نبود اون پام وtv وروشن کردم کامران اومد کنارم نشستو دستش و انداخت زو شونم سرمو گداشتم رو شونش نمیدونم چم شده بود دیونه شده بودم حرکاتم دست خودم نبود ....
🙂