Revenge is over💋😉p36

S.k S.k S.k · 1402/06/15 22:25 · خواندن 5 دقیقه

خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد  ، حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. و اینکه سکته نزنید و منو پاره و پوره نکنید. برید ادامه مطلب

شروع پارت جديد ادامه 35

از زبون مرینت :

اسلحه رو به سمت آدرین نشانه گرفت گفت : 《 من بهت گفته بودم مرینت اگه دوباره پیدا بشه باید بها بدی الانم قرار بها تو بدی ‌. 》

میخواست به آدرین شلیک کنه که یهو پریدم جلوش و ‌‌‌‌تیر به من خورد ؛ گرمی یه چیزی رو روی تنم حس کردم  و بعد درد شدیدی داشتم .

داشتم می افتادم که آدرین گرفتتم و روی زمین افتادیم ؛ آدرین داشت گریه میکرد میگفت لطفا دوباره ترکم نکن لطفا ترکم نکن توان کمی داشتم ولی باز با این توان کمم گفتم (‌ اینا رو به سختی گفت ) : 《 من من هیچوقت لایق خانواده نبودم اگه لایق بودم هیچوقت اینطوری نمیشد ؛ ببخشید که نتونستم از بچمون محافظت کنم .
دوست دارم مراقب خود باش 》

..........................................

از زبون آدرین :

مرینت بعد اینکه حرفش زد چشماش بست .
نههههههه نمیشه نمیزارم  بمیری .
تیر به نزدیکی های قلبش خورده بود و داشت خون زیادی از دست می‌داد نمیتونستم صبر کن تا آمبولانس بیاد ؛  سریع مرینت بغل کردم تا به بیمارستان برسونم .

وقتی به بیمارستان رسوندم سطح هوشیاری پایینی داشت و نبض اش هم ضعیف بود دکترا بردن اتاق عمل حالم خیلی بد بود .  
آخه چرا اینکار کرد خودشم وقتی که بارداره لعنت به من لعنت به من لعنت به من کاش تیر به من می‌خورد کاش من جای مرینت بودم الان جون یک نفر در خطر نیست بلکه جون دو نفر در خطره .

اگه مرینت بمیره دیگه اون رابرت زنده نمیزارم .
..........................
از زبون لوکا :

بعد دیدن اینکه خواهرم تیر خورد تو شوک بودم نمیتونستم باور کنم .
نه ممکن نیست من دوباره از دستش نمیدم بعد اینکه آدرین  رفت ما هم پشت سرش رفتیم البته من و مامان باهم رفتیم بقیه هم پشت سرمون اومدن ؛ رابرت لعنتی هم به دست لایلا سپردم که بده دست پلیس .

حال مامان مثل من بود فقط داشت گریه میکرد و بهم میگفت : 《 چرا زودتر نگفتی مرینت زنده هست چرا چرااااا .
الان گفته بودی شاید این اتفاق نیفتاد بود . 》

راست می‌گفت لعنت به من کاش میگفتم ‌.

وقتی رسیدیم بیمارستان آدرین روی زمین افتاده بود و داشت گریه میکرد .

من چطوری میتونستم دل داریش بدم وقتی حال خودم از اونم بدتر بود .

بعد نیم ساعت پرستار از اتاق عمل خارج شد و گفت : 《 متاسفانه خون زیادی از دست دادن و ما خون o منفی در بیمارستان نداریم ؛ کدومتون خون تون o منفیه ؟ و میتونید بهش خون بدید البته باید کم خونی و بیماری های خونی نداشته باشید .
تنها کسی که میتونست خون بده خود آدرین بود .
آدرین گفت : 《 من میتونم ؛ هر کاری که میگید من میکنم . 》

پرستار گفت : 《 لطفا از این طرف 》

من و آدرین باهم رفتيم تا آدرین خون بده ازش حدودا 500 میلی لیتر خون گرفتن .
پرستار گفت : 《 شما فعلا استراحت کنید بعد پاشید برید . 》

اما آدرین به حرف پرستار گوش نکرد و پاشد با اینکه سرش گیج میرفت ولی بازم  رفت پشت در اتاق عمل منتظر مرینت موند .

حال همه بد بود و همه مون خودمون سر زنش میکردیم که بعد نیم ساعت دکتر اومد و گفت : 《 حالشون وخیمه متاسفانه خونی زیادی از دست دادن و گلوله جای بدی اصابت کرده بود بزور گلوله رو در آوردیم ؛ با اینکه گلوله رو در آوردیم اما امید به زنده موندشون 50  50 یعنی 50 درصد ممکنه زنده بمونه 50درصد ممکنه فوت کنند و واقعا الان شرایط سختی دارن چون هم باردار هستند هم خون زیادی از دست دادن و بخاطر بارداری شون ما محدودیت دارویی داریم .

باورم نمیشد خواهرم با اینکه باردار بود این ریسک کرد و پرید جلوی آدرین چرا اینکار کرد آخه چراااا .

عشق چیزی که انسان به هر کاری وادار میکنه ؛ اما من در این حد نمیدونستم که انسان بخاطر عشقش هم خودش هم بچه اش به خطر بندازه .
............................................

از زبون آدرین :

چند روز گذشته بود ولی مرینت هنوز تو خواب عمیق اش بود .
چقدر دیگه باید منتظر میموندم تا زیبای خفته ام بیدار شود دلم براش برای صداش برای چشماش تنگ شده .

و من چند روز بود که بخاطرش نه چیزی خورده بودم نه خوابیده بودم ؛ فقط چشمم به پنجره اتاق بود که بیدار بشه .
به اسرار لوکا خاله سابین و مامان رفتن خونه ولی من نتونستم تنهاش بزارم در واقع میخواستم هم نمیتونستم تنهاش بزارم .

کم کم روی نیمکت داشت خوابم می‌برد که صدای بیب رو شنیدم نههههههههه امکان نداره .
قلبش وایساده بود ؛ دکتر و پرستارا زود وارد اتاق اش شدن ؛ پرده رو کشیدن  و در اتاق بستن داشتم سکته میزدممم .
نه نمیشه نمیتونه منو ترک کنه بخاطر همین نتونستم بیرون دووم بیارم و در اتاق باز کردم دکتر میخواست ساعت مرگ اش ثبت کنه گفتم  : 《 نهههههه نمیزارم اینکار بکنید نمیزارم 》

دکتر گفت : 《 ببنید متاسفانه خانومتون فوت کرده و کاری از دست مون بر نمیاد ‌. 》

.............................................

جنگ مرینت و رابرت به صورت انتقام جویان از الکس ممنونم که ویدو رو درست کرده ❤❤

.............................................

4300 کاراکتر 

خب چرا کم نوشتم چون واقعا الان شارژ باتری ندارم 

و اینکه میخوام در خماری بمونید لایک و کامنت یادتون نره و میتونید پاره و پورم کنید اجازه دارید😂😂

اینم اثبات اینکه شارژ ندارم ☹☹