Revenge is over💋😉p34
خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد ، حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 33
آشکاری حقایق پارت 1
از زبون آدرین :
بعد اینکه مرینت تعقیب کردم وارد ی رستوران شد . واقعا رفتار هایی مشکوکی داشت خودش به من گفت بیا دم در بعد شروع به فرار کردن کرد .
منم پشت سرش وارد رستوران شدم گفتم : 《 داری چیکار میکنی هان ؟ 》
گفت : 《 نمیدونم بنظرم به اطرافت نگاهی بندازی میفهمی . 》
بعد این حرفش به پشت سرم نگاه کردم باور نمیشد .
کل رستوران پر از گلبرگ های به رنگ قرمز تزئین شده بود
و نور رستوران توسط شمع های که به اطراف چیده شده بودند تامین میشد .
و یدونه میز آماده در وسط رستوران قرار داشت .
گفتم : 《 اینجا رو تو آماده کردی ؟ 》
گفت : 《 خب آره ولی کمی هم بقیه کمک کردن ؛ بریم بشنیم ؟ غذا ها سرد میشن.》
گفتم : 《 بریم بشنیم ولی به چه مناسبتی این سوپرایز رو برام آماده کردی ؟
تولدم که نیست تا جایی که میدونم تولد تو هم نیست پس به چه مناسبتی آماده کردی؟ 》
گفت : 《 خب خواستم بفهمی که من چقدر عاشقتم و اینکه دوست دارم کمی باهام وقت بگذرونیم .
چند هفته است که همش فکر مون مشکلات کمی هم به خودمون برسیم بهتره مگه نه ؟ 》
بعد گارسون غذا ها رو آورد و ما مشغول خوردن غذا ها شدیم .
بعد غذا گفتم : 《 نظرت چیه امشب بریم هتل ؟ 》
گفت : 《 اتفاقا منم همینو فکر میکردم بخاطر همین از قبل یدونه هتل رزو کردم . 》
گفتم : 《 واقعا فوق العاده ای . بریم ؟ 》
گفت : 《 بریم . 》
بعد رفتیم هتل تا اینکه بیشتر وقت بگذرونیم و کسی هم نتونه یک روز هم شده به زندگی مان دخالت نکنه .
.............................................
( صبح روز بعد ساعت 5 صبح )
از زبون آدرین :
شب خیلی خوش گذروندیم ولی قبل اینکه مامان بفهمه خونه نیستیم ؛ باید برگردیم خونه .
گفتم : 《 مرینت پاشو پاشو باید بریم مامانم سرمون می کَنه 》
گفت : 《 امم ولم کن شب نزاشتی که بخوابیم الانم اینجوری نمیزاری بخوابیم . 》
گفتم : 《 ببین مرینت مامان بدبخت مون میکنه پاشو لباسات بپوش بریم . 》
گفت : 《 اوف باشه بریم . 》
بعد حاضر شدیم رفتیم خونه.
هردو با قدم های آرام میرفتیم اتاقمون که آدرینا مچمون گرفت .
لعنت به این شانس
( شروع مکالمه 👇 )
آدرینا : 《 به به مرغ عشقا کجا بودید ؟ 》
آدرین : 《 ببین آدرینا حوصله ات ندارم بزار بریم اتاقمون . 》
آدرینا : 《 شب خوش گذروندین ؟ مامان نگرانتون بود . 》
آدرین : 《 ببین آدرینا اگه دهن باز کنی چیزی به مامان بگی وای به حالت . 》
آدرینا : 《 اونوقت چی میشه؟ 》
مرینت : 《 هیچی نمیشه فقط میگیم که هر روز میری اتاق لوکا و با هم وقت میگذرونین مرغ عشقا 》
آدرینا : 《 خب باشه باشه به مامان میگم شب دیر وقت اومدین فقط هر دو تا لال مونی بگیرید . 》
آدرین : 《 از ما مطمئن باش اگه قرار بود بگم خیلی وقت پیش گفته بودم . 》
( اتمام مکالمه )
بعد لباسامون عوض کردیم و دوباره خوابیدیم.
............................................
از زبون لوکا :
بعد از صبحانه باید با آدرین صحبت کنم .
و مدارک بهش نشون بدم .
( بعد صبحانه )
گفتم : 《 آدرین میشه بیای بریم اتاق کارت کمی کار دارم باهات بعدا برو به شرکت . 》
گفت : 《 باشه . 》
هر دو رفتیم به اتاق کار آدرین.
گفتم : 《 آدرین مدارکی پیدا کردم . 》
چشماش برق زد گفت : 《 چی چی بگو . 》
گفتم : 《 خب فهمیدم یدونه عمه ناتنی داریم . 》
گفت : 《 عمه ؟ میدونی کیه ؟ 》
گفتم : 《 شاید باورت نشه و خنده دار باشه اما راسی لایلا راسی عمه ماست . 》
گفت : 《 راسی همونی که به ما تهمت زد . واقعا حرفهایی میزنی ها . 》
گفتم : 《 متاسفانه اولش منم باور نکردم ولی بعد از چند روز آزمایش و اینا معلوم شد . عمه ماست .》
گفت : 《 پس همون تهمت ها هم کار رابرت بود آره؟ 》
گفتم : 《 آره احتمال زیاد به رابرت کمک کرده . 》
گفت : 《 همین الان بايد بریم به شرکت راسی که ؛ تا خوب به حساب اش برسیم 》
گفتم : 《 بریم اما زیاد روی نمیکنی باشه ؟ 》
گفت : 《 باشه بریم . 》
بعد هر دو رفتیم به شرکت لایلا ؛ به خانم منشی گفتم : 《 ما با خانم راسی کار داشتیم میتونیم بریم داخل ؟ 》
منشی گفت : 《 خیر باید وقت قبلی داشته باشید . 》
گفتم : 《 شما بگید اگراست اومده خودش میفهمه . 》
بعد تماس کوتاهی ما رو به اتاق لایلا هدایت کرد .
( شروع مکالمه 👇)
لایلا : 《 به به اگراست ها خوش اومدید . از دیدن تون خوشحال شدم 》
آدرین : 《 اصلانم از دیدنت خوشحال نشدم راسی . 》
لایلا : 《 ماشاالله زن و شوهری ادب ندارید اول سلام کنید بعد فیس و اِفتاده خرج بدید . 》
لوکا : 《 لایلا باید باهات حرف بزنیم . 》
آدرین : 《 ازت چند تا سوال میپرسم و تو هم راستش بگو . 》
لایلا : 《 نمیدونم میتونم جواب بدم یا نه بستگی به سوالتون داره . 》
آدرین : 《 پدرت رابرت اگراسته ؟ راستش بگو . 》
لایلا : 《 سوالای عجیبی میپرسید ها چرا همچين پیر مردی باید پدرم باشه ؟ 》
آدرین : 《 خودت به اون راه نزن که با مدرک داریم که تو بچه رابرتی اگراست پدر بزرگ ما هستی . 》
لایلا : 《 خب قبوله اگه من بچه اش بودم چرا الان نام خانوادگی من راسی هست ؟ چرا اگراست نیست ؟ 》
لوکا : 《 چون تو عمه ناتنی ما هستی و پدربزرگ نخواسته مشخص بشه بچه نامشروعی داره بخاطر همین یا شایدم بخاطر اینکه تا چند سال خبر نداشت که بچه ای داره ؟ 》
( آدرین میره یقشو میگیره . )
آدرین : 《 ببین لایلا اگه واقعیت رو اعتراف نکنی به معنای واقعی میکشمت فهمیدی میکشمت هیچکس ام جلو دارم نیست .
الان تمام حقیقت بدون یک ذره دورغ تحویلمون بده اگه دورغی بگی بعدا ما بفهمیم برات بد تموم میشه . 》
لایلا : 《 باشه همه چیز تعریف میکنم .
خب داستان از اونجایی شروع میشه که
دختری به عنوان خدمتکار وارد خانه اگراست ها میشه ؛ در واقع دختره از کار کردن و خدمتکاری خسته شده بود ؛ بخاطر همین تصمیم میگیره بزرگ خانواده که اسمش رابرت گول بزنه و باهاش ازدواج کنه چون تنها فردی که در اون خانواده زن نداشت رابرت بود .
اما بلعکس رابرت میاد از دختره سو استفاده میکنه و بعد اینکه از دختره سو استفاده اش کرد دختره رو از خونه پرت میکنه بیرون .
دختر بعدا میفهمه بارداره اما دیگه به رابرت نمیگه چون میدونه بگه هم فایده نداره .
اول تصمیم داشت س . ق . ط کنه اما کم کم بهش عادت میکنه و نمیتونه بچه رو س . ق . ط کنه و تصمیم میگیره بچه رو بدنیا بیاره و اسمش لایلا و نام خانوادگیش رو راسی میزاره در واقع نام خانوادگی خودش رو به بچه داده تا رابرت نتونه بچه رو از دستش بگیره .
و بعدا که دخترش 15 سالش میشه مادره میفهمه بیماره و قراره بمیره .
بخاطر همین تصمیم میگره حقیقت به دختره خودش لایلا بگه بعدا که لایلا حقیقت میفهمه دوست داره از پدرش انتقام بگیره ولی عوض انتقام میاد تهدید اش میکنه و ازش کلی پول درخواست میکنه و اون ک . ثا . ف . ت بخاطر خودش و آبروش هم شده قبول میکنه و مقدار زیادی پول به حساب اش واریز میکنه و کمک میکنه که در یکی از دانشگاه های آمریکا درس بخونه .
خب همینجوری میشه که من از رابرت دست میکشم اما بعد سال ها دوباره خودش بهم زنگ زد و گفت بهم کمک کن تا مرینت به زمین بزنیم ؛ و منم بخاطر دشمنیم با مرینت پیشنهادش قبول کردم . 》
آدرین : 《 خب قبوله فکر کنم تا اینجا راستش گفتی .
ولی چرا با مرینت دشمنی داری ؟ 》
لایلا : 《 خب تو دانشگاه با هم آشنا شدیم.
من بخاطر کمبود هام دورغ میگفتم.
ولی به مرینت هم حسادت میکردم چون همه تو دانشگاه دوسش داشتن .
که یک روزی دروغ هامو فهمید و باعث شد پیش همه رسوا بشم .
بخاطر همین باهاش دشمنی دارم .
ولی نمیدونم رابرت چرا باهاش دشمنی داره . 》
آدرین : 《 مرینتم میخواد از رابرت انتقام بگیره پس کمک کن باهام انتقام بگیریم . 》
لایلا : 《 چرا من به مرینت کمک کنم ؟》
لوکا : 《 چون همون بلایی که به سره مادرت آورده به سر مرینتم آورده . 》
لایلا : 《 یعنی چی ؟ 》
آدرین : 《 یعنی مرینت اگراست واقعی دختر عموم نمرده بلکه همون مرینت ويلسون همسر منه که رابرت بخاطر آبروش مرینت طرد کرده . 》
لایلا : 《 دورغ میگین دورغ . 》
لوکا : 《 نه متأسفانه دورغ نمیگیم و همون کاری که با تو کرده با مرینتم کرده . 》
لایلا : 《 یعنی با نوه خودش هم همین کارو کرده ؟ نوه اصلیش؟ 》
آدرین : 《 آره رابرت از اونایی که فکر میکنی هم پست تره . 》
لوکا : 《 کمک میکنی یا نه ؟ 》
......................................................
7600 کاراکتر
خب من مهمون بودم ولی بازم پارت دادم ولی از تون ناراحتم پارت قبل خیلی حمایت ها کم شده بود چون پارت بعدی حقایق آشکار میشه شرط میزارم .
لایک های پارت 33 و 34 رو به 37 برسونید .
اگه شرایط برسه فردا شب پارتی که چند ماه منتظر بودید رو میدم .