عشق پلاستیکی Pآخر

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/06/13 11:56 · خواندن 9 دقیقه

برید ادامه یه صحبتی هم دارم

مرینت*

تق تق تق...

من_خوب.. دیگه وقتشه!

آدرین_اره... بزن بریم!

هردو دستمون رو مشت کردیم و بهم زدیم:زوج عجیب!

تام*

_رسیدیم آقا!

پس اینجاس ها؟

خونه تک دخترم... چندان بدک نیست.

دیوار های بیرونش با سفید صدفی رنگ شده بود و نیمه های سیاه و طلایی داشت.. از ظاهرش خوشم اومد... این سه رنگ خیلی بهم میومدن!

عصامو دستم گرفتم و از پله ها بالارفتم.

کارمن_هوم.. جالبه!

کارمن کت چرمی صورتی جیغشو درست کرد، عینک دودیشو بالا دادو با کفشای پاشنه بلندش سمت من اومد.

من_کارمن فکر نمیکنی باید لباس مناسب تر میپوشیدی؟

کارمن_عزیزم قراره برای اولین بار دامادمون رو ببینیم چی بهتر ازینکه لباسای خاصمو بپوشم؟

با عصبانیت گفتم-اینقدر دامادم دامادم نکن.. داماد واقعیه ما لوکاعه نه یک کارمند!

کارمن همینطور که ابروهاشو درست می‌کرد گفت_عزیزم اون پلیسه!

من_حالا هرچی!

هنوزم معتقدم مرینت باید با لوکا ازدواج کنه!

تق تق تق..

با عصا به در کوبیدم.

_اومدم!

صدای مرینت بود..

در باز شد. مرینت با یک پیرهن دامن دار کوتاه سفید که گلهای کوچیک قرمز روش داشت اومد.!!

یه تل عجیب غریبم به کلش زده بود که اسمش نمیدونم  چی چی بود؟ 😐

کارمن_سلام دخترم.. چه خوشگل شدی!!!

مرینت_سلام .. سلام بابا.. بفرمایین..

من_باز که از این تیپای جلف زدی!!

مرینت_آم.. 🙄

نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل..

کفشامو درآوردم. خونه تمیزی بود.. خوبه.. از دکوراسیون خوشم اومد.. خیلی کم بود اما قشنگ چیده شده بودن!

مرینت*

اومدن داخل..

آدرین که نقش خیلی مهم تری از من داشت در حال آماده سازی بود.

کارمن.. همون مادر ناتنیم ذوق و شوق خاصی با دیدن خونه از خودش نشون داد.. ولی از چهره پدرم هیچ چیز رو نمیشد فهمید..

من_بفرمایین بشینین.

کارمن_هوم.. از دکوراسیون خیلی خوشم میاد دختر حتما برای تو اتاقم امتحانش میکنم..طراح گرفتین؟

من_نه.. ایده آدرین بود☺️

بابا_آدرین کیه؟

حتی اسمشم نمیدونستن 😅

من_خوب..

کارمن_وای تام چقدر خنگی خوب معلومه دیگه!

بابا سینه سپر کردو روی مبل نشست.

این طرز نشستن یعنی الان چایی میخواد😑

کارمن کتشو در آورد و روی چوب لباسی گذاشت!

تاپ کوتاهش حریر بودو یقش به شدت گشاد بود...!

نمیدونم واقعا با خودش چی فکر کرده😑

شلوار لی تنگشم که انگار هر لحظه میخواد پاره بشه!!

درسته منو آدین برای همیشه باهم نیستیم ولی دیگه قرار نیست هرکی هرجور دلش میخواد جلو شوهرم راه بره😡

آخ چه حالی میده غیرت زنانه😂

اولین بار بود، تاحالا موقعیتش پیش نیومده😂

من_خانوم کارمن میخوای برات لباس راحتی بیارم؟

کارمن_نه جیگر من راحتم.. حالا بگو این داماد عزیزمون کجاست؟!

پس بگو برای کی تیپ زده😑

وقتی این حرفو زد بابام دیگه نزدیک بود کارمنو قورت بده!

من_آدرین.. خوب دیگه الاناس که برسه!

بابا_مگه کجا رفته؟.. خدایا با اینکه میدونسته ما داریم میایم رفته ها؟

من_نه اتفاقا خیلی دوست داشت زودتر ببینمتون ولی قبلا که گفتم.. اون پلیس درجه یک ژاپنه برای همین توی ماموریت ها خیلی بهش احتیاج پیدا میکنن...

کارمن_شایدم تورو پیچونده رفته دختر بازی😏

تو دلم کلی فحش بخاطر این حرفش بهش دادم☺️

من_ههههه نه من به آدرین اعتماد دارم، ما عاشق همیم پس دلیل برای خیانت نیست!

زینگ زینگ.

من_دیدین اومد☺️

لبخند سرد بابام با زنگ در محو شد، کلا از همون اولش منتظر یک بهونه برای جدایی بود.

کارمن یکم خودشو تکون داد و جای در سرم می‌کشید.

رفتم درو باز کردم.

من_سلام عزیزم خوش اومدی!

اینو با صدای بلند گفتم تا بشنون😂

آدرین_سلام عشقم.. حالت چطوره

با اینکه هردو صدا و لحمون خیلی عاشقانه بود ولی زیرپوستی داشتیم میترکیدیم از خنده😂

مثل توی فیلما دست همو گرفتیم و وارد صحنه شدیم!

فکر کنم آدرین یکم بهتر از اون چیزی بود که کارمن تصور می‌کرد چون کلا وقتی آدرین رو دید خشکش زد! 😐

بابامم که طبق معمول سردو و بی تفاوت بود فقط به مادوتا خیره شد.

بعد از یه سلام واحوال پرسی سرد همه دوباره روی میل نشستن.

منم مثلا به هوای چایی آوردن دسته گلی رو میبینم که آدرین برام گرفته، الکی مثلا😑

من با یه شوق ساختگی مزخرف_واییییی اینا رو تو خریدی؟

مطمئنم وقتی برن کلی بخاطر این حرفم مسخرم میکنه😂

آدرین_اره عزیزم، میدونستم گل دوست داری!

بالاغیرتن نمیدونستم بلده چارتا جمله عاشقانه هم بگه😂

 

آدرین*

فضا کاملا خشک، سرد، بی تفاوت بود.

این مادر ناتنی مرینت که گمونم اسمش کارمنه چشم از من برنمی‌داشت 😑

حقیقتا یکم معذب شدمخیلی ناجور نگاه می‌کرد.

توی همین فکرا بودم که این چرا اینجوری میکنه یهو صدای پراز شادی مرینت گفت:واییییی اینارو تو خریدی؟

خدایااااا... کجا بخندم؟!!!!

آنی چه سوالی بود!.. حالا سؤالش هیچی.. این هیجانی که این گفت بیشتر شبیه این بودکه یه بچه مهد کودکی برای اولین بار میخواد بره اردو😂

حالا منم جرئت خندیدن نداشتم، آب دهنمو قورت دادم و گفتم:آره عزیزم میدونستم گل دوست داری!

میدونستم گل دوست داره چون کلا چیزی نیست که دوست نداشته باشه! 😑

کیک دوست داره، خوردن دوست داره، خرید، لباس، شکلات، گل بزارین اینجوری بگم که همهههه چیز دوست داشت هرچیزی که فکر کنین!

این وسط فقط من جزو لیست سیاه بودم😂

+بابا، مامان میگه مامان بزرگ کارمن میخواسته شکارت کنه😣

من+اره عزیزم مامان بزرگت کلا نقشه های شوم زیادی برای من داشت! اینقدر که بابات خوشتیپه😂

مرینت+قصد داری بقیشو تعریف کنی یانه؟!

من+بیا دیدین تحویل بگیرین از اون وقتی دستو بال میزنه تعریف نکنم حالا که بخش چایی و کیک درست کردن اومد وسط اصرار داره!

مرینت+اگه نمیگی خودم بگم!

من+نخیر نوبت تو تموم شد.. خوب حالا ادامه میدیم.

بابای مرینت که کلا فقط منو بررسی می‌کرد و هیچی نمی‌گفت!

گهگداری درمورد زندگیمون سوال می‌کرد.

_پس شما عضو ارشد پلیس ژاپن هستین درسته؟!

این رو از صدای مزحک کارمن شنیدم.. حاضرم سر چندروز غذا شرط ببندم که هیچ قسمتی از بدنش بی عمل نمونده!

من_بله.

کارمن_وای من خیلی پلیسا و دوست دارم

تو دلم گفتم پلیسا هم شمارو دوست دارن😂

من_نظر لطفتون!

دوباره سرمو پایین گرفتم.

کارمن_میدونستی از بچگی احترام شدیدی برای پلیسا قائل بودم.. اصن انگار دنیا بدون شما ناامن ترین کره خاکیه!

من در اون لحظه_😳وات؟

مرینت چایی روه گذاشت اومد کنار من نشست..

برای لحظات اندکی مکالمه بین من و مرینت تنها با حالت چهره انجام می‌شد!

من_😳

مرینت_😚😍😂

من_😐.. 🤔... 😳!!!!

و دقیقا همون لحظه متوجه افکار شوم کارمن شدم.

مرینت_😂👌

من_😒

کارمن_ای جان نگا چجوری باهم رمزی حرف میزنن.

آدمی نیستم که حضور این افراد برام مهم باشه ولی این بشر رو مخ ترین کسی بود که میشناختم😐

مرینت_وقتی ما رمزی حرف می‌زنیم یعنی کسی نباید بفهمه دیگه!

یکم به‌ش برخورد. باز خدارو شکر😅

مرینت_خوب پدر با آدرین آشنایی پیدا کردین؟

پدرم به من یه نگاهی کرد_اره... ولی.. حالا که هردو هستین چندتا سوال میخوام بکنم.

مرینت+باورتون میشه تو اون لحظه که بابام اینو گفت داشتم با خودم اهنگ میخوندم😑

من+همیشه از........ گفتم😅

مرینت+الان کلمه سانسوری چی بود؟؟!!!!؟!؟!؟!

من+جلو بچه ها خوبیت نداره بعدا بیا پیوی بهت میگم😂

مرینت+حواست باشه که من حتی تو پیوی هم دمپایی هامو میارم😂

من+بیا.. بعد میگین براچی باباها بدبختن!.. حالا ولش کن.. گند زدن خانوم مرینت رو گوش کنین!

پدر_پس شماها همو واقعا دوست دارین؟

من و مرینت باهم_معلومه! ☺️

پدر_مرینت، شوهرت چه ماهی به دنیا اومده؟

آوخ مطمئنم میخواست بدونه ماکه تظاهر میکنیم همدیگه رو دوست داریم چقدر راجب هم میدونیم!!

مرینت_آدرین؟.. آمممم..

پدر_فک میکردم تو دوره زمونه شما عاشقا همه چیزو راجب هم میدونن!

مرینت_معلومه که میدونن.. آدرین ماه شهریور بدنیا اومده☺️

من_😳وات؟ تا جایی که یادم میاد متولد دی هستم!

پدر_غذای مورد علاقش؟

آقا قبول نیست من تو بیست سوالی افتضاحم😑

مرینت_برنج!

از کجاش درمی‌آورد اینارو نمیدونم.. کی گفته غذای مورد علاقه من برنجه؟ من تاکویاکی دوست دارم😑

و سوالات همچنان ادامه داشت! _رنگ مور علاقه؟

مرینت_قرمز

یا خدا.. ما واقعا زن و شوهریم؟

دوستان خودمو معرفی میکنم آدرین آگرست متولد شهریور عاشق برنج و رنگ مورد علاقمم قرمزه! هوادارا بیان جلو😑

پدر_حالا نوبت توئه!

حس وقتی رو پیدا کردم که وقتی درس نخوندی معلم علنن صدات میزنه که درس بپرسه😑

پدر_مرینت متولد چه ماهیه؟

من_بهمن.. غذای مورد علاقش...

ای داد بی داد خوب این که فقط مونده منو بخوره چجوری تشخیص بدم چی دوست داره؟!

مرینت یهو گفت_اخ اون رامن هایی که دیشب باهم تو رستوران خوردیم چقدر خوشمزه بود!

یبار تو زندگیش یه کار درست حسابی کرد

من_اره دوست دارم بازم اونجا برم... آها ببخشید جواب سوالتون باید میدادم.. غذای مورد علاقه مرینت رامنه، رنگ مورد علاقشم قهوه ایه!

با اینکه میدونستم رنگ مورد علاقش ابیه میخواستم تلافی کرده باشم!!

پدر_خوبه.. تا همین حد بسه!... کارمن پاشو بریم!

پاشد و با همون عصای چوبی شروع به راه رفتن به سمت در کرد!

کارمن یه کارت به من داد و گفت_عزیزم شمارم توشه شبا پارتی داریم خواستی بیا!

یاد فیلمای هندی افتادم😑

صحنه ای که اتفاق شبیه هیچ فیلم هندی نیست ولی همون حس بهم دست داد نمیدونم چرا 😅

مرینت_چایی نخوردیم که هنوز!

پدر_دخترم آب کتریت خشک شد.

خانوم گرامی متوجه کار احمقانشون شدن، از خجالت آب شد و در زمین فرو رفت😂

مرینت+تجربه چایی گذاشتن نداشتم😂

من+شما کلا تجربه هیچی نداشتین!

مرینت+حالا ولش کن دستاتونو بشورین که ناهار بخوریم.

زینگگگ زینگگگ.

+آخ جون عمو فیلیپ اومده خونمون، تایو هم اومده!

من+مهمون داریم... بچه ها بقیش باشه برای شب..

مرینت+امیدوارم مجبور نشم بقیشو جلو دوستامون بگم!

من+تازه ماجرای جالبش داره شروع میشه😂

مرینت+آره.. دقیقا از جایی که آلیس وارد زندگیمون شد!

 

دوستان این قسمت تموم شد. البته هنوز ادامه داره💕

به زودی فصل دوم هم گذاشته میشه❤️💙💚💛🧡💜

 


برید پایین یه صحبت هم دارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


من به این فکر کردم که اگر بخوام هر روز پارت بدم ایده هام ته میکشه و مجبورم از وب برم

من میخوام کمش حداقل یک سال توی این وب بمونم برای امین فقط دوشنبه ها و پنجشنبه ها پارت بدم


راجبه رمان خیمه شب بازم هم باید بگم که من باید واسه ی سال تحصیل جدید آماده باشم پس باید تا قبل از شرول مدرسه حداقل نصف کتابام رو خونده باشم پس وقت نمیکنم همزمان دو تا رمان با هم بدم و ایده هم ندارم واسه ی ادامه دادن بهش......

پس لطفا هی توی کامنتا نگید پارت بعد رو بده چون اصلا شاید دیگه ادامه ندادمش

ولی قول میدم هر وقت ایده ای به ذهنم رسید بنویسم و پارت جدید رو بدم


پارت 17 رمان خیمه شب باز هم با اینکه به شرط نرسید ولی بین ساعت 9 تا 10 میدم

امیدوارم درکم کنید
ممنون❤🫶🏻