شروعی جدید در زندگی
سیلام خوبید
اومدم با پارت جدید
ببخشید چند روزی خییییلی در گیر بودم
از زبون مرینت🌹
🌹وقتی رسیدیم ویلا به همه سلام کردیم و من رفتم داخل اتاق خابم و لباسامو داخل کمد گذاشتم داشتم با خودم فکر میکردم که مامان سابین اومد تو اتاق..
s: مرینت بیا پایین غذا بخوریم
m: من گشنه ام نیس مامان
s: باش پس شب بخیر
وقتی مامان رف منم رو تخت دراز کشیدم و رفتم تو فکر اصلا نفهمیدم کی خوابم برد
از زبون ادرین🌼
🌼مرینت رف تو اتاقش منم رفتم لباسامو عوض کردم که مامان برای شام صدام زد
رفتم پایین دیدم مرینت نیس...
از زبون سابین🌷
🌷وقتی از اتاق مرینت اومدم بیرون رفتم پایین که دیدم ادرینم اومده
a: مرینت کجاست؟
منم به فکرم زد که ادرینو امتحان کنم😜
s: حالش بد بود نیومد پایین
a: چی 😟 اون که تا نیم ساعت پیش خوب بود 😟
پاشد رف سمت اتاق مرینت که فهمیدم واقعا مرینت رو دوس داره😊(بدبخ ادرین سکته کرد)
ادرین🌼
🌼همینو که شنیدم رفتم سمت اتاق مرینت
در رو باز کردم که مامانش گف شوخی کردم مرینت خوابیده
من باور نکردم رفتم تو اتاق دیدم مامانش راست میگه مرینت خوابیده رفتم کنارش نشستم به این فکر میکردم اگه یه روز نبود چیکار میکردم سرمو تکون دادم و از این فکر مزخرف بیرون اومدم یکم موهاشو ناز کردم و از اتاق اومدم بیرون غذا مو خوردم و خابیدم
مرینت🌹
🌹صب بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم تو اشپزخونه هیچ کس بیدار نشده بود
رفتم تو حیاط دیدم واقعا هوا خوبه تصمیم گرفتم میز صبحونه رو اونجا بچینم
رفتم تو اشپز خونه و وسایل صبحونه رو روی میز چیندم داشتم قدم میزدم که دستای یکی دورم حلقه شد برگشتم دیدم ادرینه
مرینت: ترسیدم😐
ادرین: ببخشید این میزو تو چیندی؟
مرینت: ااره🙃
ادرین: خیلی خوشگله
از زبون baran
با این حرف ادرین مرینت سرخ میشه و دست همو میگیرن و میرن دور میز میشینن
کم کم همه بیدار میشن
وای خدا چقدر که دلم براتون تنگ شده بود واقعا عرض خواهم 🙃
پارت بعد
20لایک 21کامنت