عشق اتشین❤️‍🔥p19(پایان فصل اول)

R.A R.A R.A · 1402/06/11 13:34 · خواندن 2 دقیقه

سلام بریم با ی پارت هیجان انگیز

 

========================================

ک گوشیم زنگید

آزمایشگاه.الو سلام آقای اگرست؟

ادرین.سلام بله خودم هستم

آزمایشگاه.جواب ازمایشتون مثبتِ تبریک میگم

ادرین.واییی واقعا راست میگید مطمئنید اشتباه نشده

آزمایشگاه.نه جواب مثبت بوده

ادرین.واقعا ممنونم 

از خوشحالی دارم میترکم مرینت حالش خوب نیست پس بیدارش نکردم ساعت تقربیا5بعدظهر بود با صدای بی جون مرینت به طبقه بالا رفتم چون عطر زده بودم مرینت از بوی من حالش بد شد دستش را جلوی دهنش گرفت سریع بغلش کردم و بردمش سمت WC هرچی ظهر خورده بود را تخلیه کرد رنگش پریده بود 

ادرین.ی خبر برات دارم

مرینت.الان حوصله ندارم ولم کن

ادرین.باشه مامان کوچولو هر جور راحتی

مرینت.ادرین حالم ..چی چی چی گفتی مامان کوچولو؟؟!

ادرین.بعله مامان کوچولو عشقم الان ی نی نی داری نفس

مرینت اشک شوق تو چشماش جمع شد بغلش کردم و پیشونیش را بوسیدم که گوشی مرینت زنگ خورد مرینت داشت می‌رفت پایین ولی گوشیش تو اتاق بود گفتم من میارم دوباره بالا رفتم و لوکا بود گوشی را جواب دادم

ادرین.سلام داداش

لوکا.سلام ادرین چکار میکنی

ادرین.هیچی خواهر ما چطوره اذیتش که نمیکنی

لوکا.اتفاقا منم میخواستم همینو بپرسم

ادرین.کار داشتی زنگ زدی

لوکا.اره خواهر ما نیست 

ادرین چرا الان گوشی را میدم بش

به طبقه پایین رفتم مرینت داشت آب می‌خورد گفتم لوکا کارت داره

مرینت.چه عجب احوالی از ما پرسیدی فیلن که بت خواهر شوهر ما ریختی رو هم

لوکا.اجی ی سلام کن اول چکار میکنی چی خبر

مرینت .سلامتی جولی خوبه

لوکا.مرسی زنگ زدم دعوتت کنم شب بریم خونه مامان جولیکا اینا

مرینت.مادر جولیکا که خونه مادر شوهر خودمه هر وقت بخوام میریم هه هه هه فکر کردی ی زن داری از آسمون افتاده

لوکا .خوب بسه شب میبینموتون

مرینت.باشه عزیزم خدافظ

ساعت نزدیکای6بود مرینت رفت بالا لباس بپوشه ی شورتک لی زغالی بای کراپ سبز زنگ پوشید مو هاشم ساده بافت و ادرین را صدا زد ادرین هم ی شلوار لی زغالی بای تیشرت سبز پوشید قرار شد مادر مرینت هم ببرند وارد خونه شدند مرینت سعی میکرد نزدیک آشپز خونه نشه که بود بهش نخوره همگی گفتن تا شام آماده بشه ی پانتومیم بازی کنند نوبت به ادرین و مرینت رسید چون تیمی بازی میکردن ادرین و مرینت یار شده بودند قرار شد قضيه‌ی حاملی را به پدر مادرشان و لوکا و جولیکا با پانتومیم بگن بعد ی ربع تلاش نفهمیدن تا اینکه مرینت نزدیک لوکا شد و از بودی عطرش ویارش بالا زد و رفت سمت دستشویی اینجا بود که فهمیدن مرینت و ادرین مامان و بابا شدند

گابریل.......

 

 

========================================

خب اینم از پایان فصل اول 

برای پارت بعد۲۰لایک و ۲۰کامنت