عشق پلاستیکی P4

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/06/10 12:16 · خواندن 6 دقیقه

ایدامه

آدرین:

خوب.. دوستام خونه ما بودن و اولین

 نقش من به عنوان یه شوهر شروع شد😂

کلی خرید کرده بودم، از مواد غذایی گرفته تا پودر ژله و ماکارون!

وقتی اومدم خونه با یه فضای خالی روبرو شدم!

همسر سرخودم کل وسایلارو داده به سمساری و حالا این خونه جز چارتا دیوار سفید که روش کلی ردای کثیف دیده میشه نداره!

یکم روی همون نیم قالیچه ای که خانوم بعد دست گل به آب دادنشون پهن کرده بودن نشستم😂

شیرینی آوردیم دور هم بخوریم.

میوکی_خوب حالا که آدرین هم اومد بگین!

من_چی رو بگیم؟

مرینت_اینکه چجوری آشنا شدیم دیگه!

اکامه_اخخ راست میگه یادم نبود!

کریستا_حالا که هممون هستیم بیاین هممون راجبش بگیم!

اریس_نیازی نیست ما بگیم هممون توی گروه شمشیر زنی مون باهم آشنا شدیم دیگه!

کریستا_ولی یک جور نبوده طرز آشناییمون و اینکه به اینجا رسیدیم!

جیمز_نه نه بیاین راجب یه چیز دیگه حرف بزنیم لطفا!!

کریستا_عزیزم اشکالی نداره برای همه هست😂

جیمی_خیلیم قشنگ خاستگاری کردم!

اریس_مگه چجوری خاستگاری کرد؟

کریستا با خنده_حلقه انگشتر گذاشت توی بستنی نزدیک بود خفه شم😂

جیم_من از کجا میدونستم اولین قاشق میخوریش آخه!

همه خندیدن..

قیافه من و مرینت:😐هن؟

میوسا_فیلیپ عین تو فیلما جلو پای من زانو زد و ازم خاستگاری کردو حلقه مورد علاقم برام گرفت😍

قیافه منو مرینت همچنان:😐هن؟

میوکی_تو چی رایا؟

رایا یکی از ابروهاشو داد بالا_اگر قرار بود شما بدونین چجوری خاستگاری کرد که نمی‌رفتم جایی که شماها نباشین

اینبار قیافه هممون😶😑👌

من_منطقی بود منم کاملا موافقم!

لیزا_نه نه تو نمیتونی فرار کنی بدو اصن الان شما بگین!

مرینت_خوب توی داشنگاه با اینکه رشته هامون فرق داشت زنگای تفریح به طور عجیبی دائم همو میدیدم!

من_اره مثلا وقتی از دسشویی بیرون میومدم میدیدم مرینت داره دستاشو میشوره دراین حد!

قیافه مرینت:😳😑😐

مطمئنم سر این حرفم تلافی میکنه!

مرینت با یه نگاه شیطانی به من گفت_اره بعدش کلاسمون یکی شدن با اینکه آدرین کلا رشتش متفاوت بود ولی برای چندروز کلاسمون باهم یکی شدن..

الیزابت_اخی عشق دانشگاهی خیلی باحاله!

یاخدا!! این تازه داشت شروع می‌کرد!

چی میخواست بگه؟؟!!!

مرینت_بعد یه مدت دیدم که آدرین دائم از کنار کتاب منو زیرچشمی نگاه میکنه!

همه باهم:اخی! ☺️

من تو دلم_واستا یه کاری بکنم.. من تورو زیر چشمی نگاه میکردم ها؟!

من_خوب اوایلش اینطوری بود، بعدش یکی از استادامون مرینت رو برای حل یه قضیه تاریخ صدا زد.. روز امتحانم بود..مرینت هم هیچکدوم از سوالارو بلد نبود منم کل سوالارو بهش تقلب رسوندم!

مرینت در حالی که چشاش و ریز کرده بود گفت_دیگه همشو که تو بهم نرسوندی!

من_چرا دیگه یادت نیست!

رایا_خوب چرا درس نخوندی؟

مرینت_چرا خو....

من نذاشتم حرفشو ادامه بده، دست به سینه نشستمو گفتم _

از اونجایی که من همش زیرچشمی نگاش میکردم و مرینت هم متوجه میشد.. سر کلاس تاریخ بجای اینکه درس گوش بده اسم منو توی تک تک برگه هاش می‌نوشت!

مرینت:😳هن؟؟!!!!

با یه لبخند شیطانی بهش فهموندم که دیگه از خودش حرف درنیاره!

هرچندبجای اینکه داستان قشنگ از آشناییمون بسازیم تبدیلش کردیم به میدون جنگ،هیچکدوم کم نیاوردیم.

مرینت_حالا بعد همه اینا آدرین یه روز توی حیاط به من پیشنهاد دوستی داد و منم میخواستم دربارش فکر کنم!

چییییی؟!!

خدایا من غلط بکنم به همچین دختری پیشنهاد دوستی بدم!

حالا اینا هیچی، دیگه "دربارش فکر کنم" مال چی بود؟!!! 😐

من_البته فکر کردنش دوثانیه طول کشید.

تومو_واییی عزیزم چقدر عاشقانه!... حالا چجوری ازدواج کردین!؟

مرینت_بعد یه مدت دوستی آدرین منو برد توی یه قایق و وسط دریا خاستگاری کرد.. حلقه رو توی یکی از بادکنک گذاشته بود و ازم خواست بادکنکارو بترکونیم و آخرین بادکنک توش حلقه داشت!

من:😳جانم؟! بادکنک؟؟ حلقه؟؟ کی؟ من!!؟

به همگی یه پیشنهاد میکنم:با زنی که نویسندس ازدواج نکنین!

مخصوصا اگر اسمش مرینت بودو زیادی فیلم میدید!

دفعه دیگه یادم باشه نزارم سریال عاشقانه ببینه!

اینوعی_انتظار اینو نداشتم!!

من تو ذهنم_حاضرم قسم بخورم خودمم انتظار اینو نداشتم😅

اکامه_خیلی ایده جالبی بود.. راستی.. کی قراره خونتون بچینین؟

مرینت_میچینیم.. فعلا آشپزخونه واجب تره

من_امروز که همه مواد لازم برای خونه رو باکمک بچه ها گرفتم. حالم باید یکم به ظاهرش برسیم!

کریستا_برای چیدمان خونتون منو خبر کنین☺️

اریس_درهرصورت کاری بود خبرمون کن.

میوکی_مادیگه بهتره بریم شمادوتاهم خسته این و کلی کار دارین!

لیزا_اومدیم یه سربزنیم بریم😁

من تو ذهنم_وجدانن اومدین سر بزنین؟ نصف زندگی نامه تخیلی رو که تعریف کردیم😑

من در گوش مرینت آروم گفتم:حتی به کلمه از چیزایی که تعریف کردیم یادم نیست!

مرینت_من یه چندتا شو یادمه! پس فعلا مشکلی نیست

همشون بلند شدن و رفتن دم در تا کفشاشونو بپوشن.

مرینت_هروقت خواستین بیاین خوشحال میشیم☺️

من_بیاین تا در پارکینگ رو باز کنم.

مرینت:

آدرین رفت تا در پارکینگ رو براشون باز کنه..

حالا که رفتن برم یکم تو پلاستیک‌ها فوضولی کنم ببینم جیا گرفته!

پلاستیک اول توش ماکارانی، رب و روغن و اینطور چیزا بود

پلاستیک دوم همش شیرکاکائو بود😑

و پلاستیک آخر فقط مخصوص خودم😍

یه عالمه کیک و شیرینی و خوراکی های مختلف!

اینقدر تنوع داشت که نمیدونم از کجا شروع کنم!

ذهن:خاک تو سر شکموت بکنن! بعد چاق میشی میگی از فردا رژیم میگیرم😑

من_به توچه خودم میخوام بخورم

آدرین_باکی حرف میزنی؟

من_من؟.. داشتم میگفتم آفرین چیزای خوبی گرفتی.. حالا چی درست کنم؟

آدرین_من که میخوام برم بخوابم

من_مگه گشنت نیست؟

آدرین_نه بابا بیرون غذا خوردم!

من با داد_تو بدون من رفتی غذا خوردی؟!!!

آدرین با کمال خونسردی گفت_اره

صداقتش نابودم کرد، 😑

من_یه وقت با خودت نگی زنم توی خونست هیچیم نداره بخوره ها اصلا نگی که تعجب می‌کنم!

آدرین_نه بابا تو گشنه بمونی؟.. جک نگو، البته وابستگی شدیدت به غذا باعث میشه خودم خوراکی ها و قایم کنم تا نخوریشون!

داشت میرفت، وقتی جای پله ها رسید گفتم_من کجا به خوراکی وابستم؟!

آدرین_هستی دیگه!!

من_خوب ثابت کن!

آدرین_دیگه مدرک بالاتر ازینکه بدون شلوار اومدی سر یخچال😂

به طرز عجیبی قانع شدم😐👌

من_راست میگی یه مدرک دیگه بیار!

آدرین_دختر جون من قاتله 16زن جوون و 5مرد رو تنها بایک نوار چسب و آزمایش خون اثبات کردم پس اگر بخوام دنبال مدرک برای اینکه ثابت کنم تا آخر هفته همه خوراکی هارو میخوری باشم تا شب تمومه😂

البته بیهوده هم نمیگفت😐

به هر حال کارآگاه درجه یک پاریس بود😑شانس گند من

آدرین_من میرم بخوابم.

من_برو

ای خدا این رفت بخوابه من چیکار کنم؟!

نه تلویزیون داریم نه هیچی..

با جابجا کردن خوراکی‌ها و خوردنشون خودمو سرگرم کردم😍

اصن میخوام بخورم! ایش!

زیییییینگگگگگگ

تلفن آخه آنموقع ظهر داره زنگ میخوره؟

حتما باز اریس میخواد کخ بریزه😑

من_الو؟

_الو مرینت؟

صدلش خیلی آشنا بود.

مثل صدای کلفت یه مرد بود!

واای خدا... رحم کن!!!!!

 

 

 

لایک و کامنت فلاموش نشود😑🔪🔪🔪